عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

من دروغ نمی گویم

با آستین لباسش اشک هایش را پاک کرد و گفت : «آ قا اجازه از خیابان که رد می شدیم حواسم نبود که در کیفم باز است و نفهمیدم که دفتر مشقم افتاد حسین شاهد که من مشقم را نوشته بودم ». معلم گفت : «تو ننوشته ای ، محمد گفت : به خدا که نوشته ام و حسین هم گفت که نوشته بود ».

معلم یک کشیده محکم بر صورت محمد زد وگفت : «که یک صفر وقتی دادم بهت می فهمی که دیگر مشق هایت را بنویسی» . در همان اوایل زنگ بود یک رفتگر شهرداری در کلاس را زد وگفت : «به معلم این دفتر مشق مال بچه های کلاس شماست ، صبح زود وقتی که داشتم خیابان را جارو می زدم یک دفتر مشق در کنار تنه ی درختی افتاده بود و من گفتم شاید مال این مدرسه باشد ».

معلم صورتش سرخ شد از خجالت دستهایش می لرزید ، دفتر را گرفت وگفت : «محمد بیا ، این دفتر مال شماست ». ، بله همین دفتر است . مال خودم است ، معلم از شرمساری نمی دانست چه کار کند . معلم ومحمد از کلاس بیرون رفتند معلم به محمد گفت : «من را ببخش که فکر کردم دروغ می گویی ، حلالم کن ». محمد گفت : «می بخشم و شما حق داشتید که حرف مرا دروغ فکر کنید چون بعضی ها دروغ می گویند»

۱۵۳۸
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید