عکس رهبر جدید

کم فروشی

صبح سردی بود . آن روز زودتر از همیشه به مدرسه رسیدم . صدای همهمه بچه ها فضای مدرسه را پر کرده بود . با گذر از میان سروصدا به سرعت خود را به دفتر مدرسه رساندم . هیچکس در دفتر مدرسه نبود . صدای معاون از داخل سالن به گوش می رسید . دفتر حضور و غیاب را برداشتم و امضا کردم . 
ساعت از هفت گذشته بود . یکی از دانش آموزان به سرعت وارد دفتر شد. بی مقدمه گفت : " آقا می توانم زنگ را بزنم . "   به او گفتم : " سلام ، بفرمایید . " 
- " سلام آقا ، ببخشید عجله کردم یادم رفتم سلام کنم . " 
- " اشکال نداره پسرم ، زنگ را بزن  ." 
دانش آموز زنگ را به صدا در آورد و سپس دفتر را ترک کرد. چند دقیقه ای نگذشته بود که بنیامین - یکی از بچه های قاری و خوش صدای مدرسه – وارد دفتر شد. 
- سلام .
- سلام علیکم ، آقا بنیامین . 
- آقا ببخشید  ، میکروفون کجاست ؟
- ببین کنار کمد نیست . 
میکروفون بی سیم را برداشت ، آمپلی فایر را روشن کرد و به طرف قفسه کتاب های موجود در دفتر رفت . قرآن را برداشت ، برآن بوسه زد و کنار میز مدیر رفت . انگار می خواست خود را برای مراسم صبحگاه آماده کند. قرآن را بازکرد و چند صفحه ای را ورق زد ، سپس در صفحه ای متوقف شد و داشت زیر لب با خود چیزهایی زمزمه می کرد . 
هنوز هیچکدام از معلمان نیامده بودند . بنیامین  در حالی که داشت ساعتش را نگاه می کرد. میکروفون را روشن و خواست شروع یه قرائت قرآن کند. به او گفتم : " مگر امروز بچه ها صف نمی بندند. " 
- نه آقا ، آقای اعتمادی گفته ، امروز هوا سرد است و لازم نیست بچه ها صف ببندند . من هم می خواهم چند آیه قرآن بخوانم و کلاس ها شروع شود . 
با لبخند به او گفتم  : " درود برشما ، آفرین . " 
صدای دلنشین صوت قرآن تمام فضای دفتر و مدرسه را پر کرده بود . آیات سوره مبارکه مطففین فضا را عطرآگین کرد. قرائت بنیامین به پایان رسید .
 ضمن تشویق گرم به او گفتم : " معنای آیات قرائت شده را می دانی ؟ " 
بنیامین گفت : " بله آقا . فکر می کنم در مورد کم فروشان است . " 
- " خطاب این آیات چه کسی است ؟  منظور مغاز ه دار ها و فروشندگان است ؟ " 
- " بله ، اما مربوط به همه است . " 
- " بیشتر می توانی توضیح بدهی ؟ " 
- " همه ما می توانیم کم فروشی کنیم . مثل اینکه من به وظیفه خود عمل کنم . " 
بنیامین معنا و مفاهیم آیات را خوب فهمیده بود . ازاینکه یک دانش آموز دوم راهنمایی به خوبی این مضامین را بیان می کرد خیلی لذت می برد . از او خواستم هر موقع آیات قرآن را برای دانش آموزان قرائت می خواند به معنا و مفاهیم آن ها  هم اشاره کند . او هم پذیرفت و با لبخند دفتر مدرسه را ترک کرد . 
توجه به مفاهیم عظیم و عالی قرآن روحم را نوازش می داد . انرژی بسیار زیادی گرفته بودم . کیفم را برداشتم و به سرعت راهی کلاس شدم تا خدای نا کرده مصداق آیات قرائت نشده نباشم . 
۱۳۱۹
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید