عکس رهبر جدید

معلمی هنرمند از دیار یزد: دیدار با محمدرضا غنیمت

  فایلهای مرتبط
معلمی هنرمند از دیار یزد: دیدار با محمدرضا غنیمت
با وجود سی و دو سال سرمایه و تجربه معلمی، هنوز جویبار وجودش در تکاپو و حرکت است. مؤانست او از سال های دبیرستان با روزنامه دیواری و تحصیل در رشته هنر (دوره های فوق دیپلم و کارشناسی نقاشی) اساس جست و جوهای مدام و متنوعش بوده است. او آرام آرام از هنر لطیف و ظریف نقاشی به سوی کار کردن با ابزارها و وسایل به ظاهر مستعمل رفت؛ آن هم وسایلی از جنس آهن و فولاد و ابزارهایی چون ماشین جوش و ماشین تراش که هر هنرمندی به راحتی نمی تواند با آن ها تعامل کند. هدفش این بود که با این مواد غیرقابل استفاده اشیاء تازه ای پدید آورد و تازه این اول کار بود. میبایست در پیکره این اشیاء سخت و سفت روح نوینی بدمد که با مخاطب امروزی به خوبی ارتباط برقرار کنند. «جفتکاری» (اسنبلاژ) امروز در دنیای صنعت-هنر تکنیکی شناخته شده است. محمدرضا غنیمت در یک روز آگاهانه از خط و نقاشی به نقاشی خط رسید و از آنجا در منزلگاه فعلی خود، یعنی کار با مواد به ظاهر بی استفاده، برای ایجاد اشیاء تازه استقرار یافت. اشیائی که اگر روح هنرمند به خوبی در آن ها دمیده شود، می توانند ذهن بیننده را به سؤال و جست و جو وادارند تا از این طریق از دیدن کار هنری لذت ببرد در این گفت و گو محمدرضا غنیمت برایمان از سلوک هنری خویش گفته است. ضمن آرزوی پویایی برای او در هنر مورد علاقه اش، شما را به خواندن این گفت و گو دعوت می کنیم.

در خدمت استاد محمدرضا غنیمت، از دبیران هنر استان یزد هستیم. لطفاً درباره زندگی،دوران تحصیل و گرایشهای هنریتان و اینکه چند سال سابقه دبیری دارید، بفرمایید.

من متولد اول دیماه ۱۳۴۲ شهرستان مهریز، از توابع استان یزد، هستم.

 

 مهریز چند کیلومتری شهر یزد است؟

۳۰ کیلومتری یزد؛ در محله سرچشمه بغدادآباد به دنیا آمدم. فرزند اول خانواده هستم.

 

 در کدام مدرسه ها درس خواندید؟

اولین مدرسهام دبستان شیخ طوسی بغدادآباد بود. بعد هم به مدرسه راهنمایی شهید طباطبائی (ملکالشعرای سابق) رفتم. دوره دبیرستان را هم در دبیرستان کاشانی مهریز گذراندم.

 

 دیپلم را در چه رشته ای گرفتید؟

علوم انسانی.

 

 گرایش شما به هنر از چه زمانی آشکار شد؟

از دوره دبیرستان. در آن زمان (1355) در بخش روزنامه دیواری فعالیت داشتم. در واقع، کار هنری من با روزنامه دیواری و خوشنویسی شروع شد.

 

 متن های روزنامه دیواری را شما مینوشتید؟

بله. طرحهایی هم دور این میزدم. بعد از دیپلم، چون مهریز هنرستان نداشت مجبور بودیم در رشته انسانی یا تجربی ادامه تحصیل دهیم.

 

 موفقیت های شما در دوره دبیرستان در عرصه هنر چه بود؟

در دوره راهنمایی مقام دوم سیاهقلم را در یزد داشتم. در مهریز اول و در یزد دوم شدم. بعدها دیگر به دنبال مسابقات نرفتم و بیشتر در بخش روزنامه دیواری فعال بودم. در آبان سال ۶۱ دیپلم گرفتم و به تربیتمعلم یزد رفتم. در تربیتمعلم یزد در رشته آموزش ابتدایی درس میخواندم. البته همزمان، کاردانی تربیت معلم شهید مطهری تهران هم قبول شدم که  فکر میکنم الان هنرستان صداوسیما باشد. محل آن نزدیک تجریش بعد از پمپبنزین بود. همدورههای بااستعدادی داشتم. استاد لنجانی و سعید سلطانی از همدورههای من بودند.

 

 یعنی آموزش ابتدایی را ادامه ندادید و به تهران آمدید؟

از آن رشته انصراف دادم که به دانشگاه بروم اما دیگر برنگشتم و برای فوقدیپلم هنر رفتم. انصراف دادم که رشته تولید درس بخوانم ولی نشد و در نتیجه، وارد هنر شدم.

 

 چه سالی وارد هنر شدید؟

سال ۶۱.

 

 استادان شما چه کسانی بودند؟

استاد اجلی، استاد خوشنویسی بودند. استاد کامران افشار مهاجر، حسین اهی، آقای حمزهای هم بودند.

 

 تأثیر این دوره دوساله بر شما چه بود؟

باعث شد وارد زمینه تخصصی هنر شوم. حداقل با یک چیزهایی آشنا شدم. من در آن زمان نقوش هندسی را نزد خانم ملیحه ناصری کار میکردم. یک الی دو سال کار کردم. ایشان مدرس نبودند ولی در بخش خصوصی با ایشان همکاری میکردم.

 

 ایشان دو کتاب تذهیب هم دارند.

بله. با ایشان دو سالی کار کردیم تا وارد حوزه خوشنویسی و تذهیب شویم ولی کمکم بهسوی گرافیک کشیده شدم. بعد از دو سال تحصیل در مهریز مشغول به کار شدم. برای دبیری به مهریز رفتم و ضمن اینکه دبیری کار میکردم، نقوش را ادامه دادم. در سال ۶۸-۶۷ در جایی به نام مؤسسه سعید در یزد گرافیک کار میکردم. کارهای گرافیکی مهر و آرم و ... بود دو سه سالی بهطور تجربی گرافیک کار کردم و کمکم به اینسو کشیده شدم که آن را در دانشگاه ادامه دهم. در سال 1369 در رشته نقاشی در دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز قبول شدم؛ ضمن اینکه معلم هم بودم. سال اول آموزشوپرورش مرا مأمور به تحصیل نکردند ولی از سال دوم این کار را کردند. در مدرسه پاسداران منطقه ۱۰ تهران مأمور به تحصیل شدم. محل دانشگاه چهارراه ولیعصر بود.

 

 استادان شما در دانشگاه چه کسانی بودند؟

استاد مسلمیان، استاد هانیبال الخاص، استاد معتبر، آقای پاکباز، خانم مظفری، آقای حسینی و... بودند. استادان خوبی داشتیم. استاد نقاشی ما بیشتر استاد مسلمیان بودند. همیشه با ایشان درس را میگرفتم. وقتی وارد دانشگاه شدم به نقاشی و خط گرایش پیدا کردم.

 

 خوشنویسی چه مایه ای داشتید؟

در آن زمان در مرحله خوش بودم.

 

 در تهران کار کرده بودید؟

در تهران نزد استاد اجلی کار کرده بودم ولی امتحان را در یزد دادم. چند جلسه در یزد نزد استاد رهبر و استاد سلوتی کلاس رفتم. تا عالی هم نزد استاد رهبر بودم. ایشان از همکاران ما در آموزشوپرورش هستند. گفتم به نقاشی و خط گرایش پیدا کردم اما استاد مسلمیان چون مقداری مدرنیست هستند، قبول نداشتند که بهسوی خوشنویسی بروم. میگفتند فرم خط باید در اختیار شما باشد نه اینکه خطاطی کنید؛ از این باید فاصله بگیرید. استاد احصایی و جلیل رسولی درزمینه خوشنویسی هستند و کفایت میکند. هم خوب خط مینویسند و هم خوب کار کردهاند. شما نمیتوانید از این افراد عبور کنید و اگر کار کنید، همانند اینها خواهید شد. بهعبارتدیگر، شعبه دو اینها میشوید. ایشان معتقد بودند که من باید در زمینه نقاشی و خط قدم بردارم و من هم کارم را شروع کردم. کارهای بزرگی هم در دانشگاه انجام دادم. اولین کارهای من که در دانشگاه خیلی خوب شد، کارهایی بود که با قیر انجام دادم.

 معلمی هنرمند از دیار یزد

 قیر را برای نوشتن رقیق میکردید.

بله، با قلم مو و بنزین و چیزهای مختلف طیفهای گوناگون را استفاده میکردیم. در آن زمان چیز خوبی از آب درآمد.

 

 کاری از شما در آن زمان به یاد ندارم. آیا بهطور انفرادی نمایشگاه هم برگزار کردید؟

خیر. در تهران در همه نمایشگاههای دانشجویی شرکت کردم.

 

 چه زمانی به یزد برگشتید؟

سال 73؛ مجبور بودم سر کار بروم. در مهریز به سرکار رفتم.

 

 دبیر هنر شدید؟

بله. مهریز هم هنرستان نداشت. آقای شیرازی، کارشناس اداره کل، کارهای من را در اداره دیده و جویا شده بودند. رئیس اداره مرا معرفی کرده بود و آقای شیرازی هم پیگیر شدند؛ چراکه دربهدر دنبال معلم نقاشی و گرافیک میگشتند. ایشان اصرار کردند که همان موقع با من ملاقات کنند. به مدرسه راهنمایی آمدند و از من پرسیدند چرا اینجا کار میکنی.

 من هم گفتم از نظر شما کجا باید کار کنم؟ گفتند باید در هنرستانی که ما در یزد تأسیس کردهایم معلم طراحی شوید و اینجا نباید باشید. من هم گفتم آنجا یزد است و 30 کیلومتر با منزل ما فاصله دارد. گفتم در اینجا باغ و خانه دارم و نمیتوانم زندگی خود را تعطیل کنم. اصرار کردند و خواستند هفتهای یک روز بروم. به هر حال، به زور به یزد آمدم و اول به هنرستان بنتالهدی و بعد به هنرستان سالاری رفتم و کمکم در رشته گرافیک جا افتادم. من کارگاه چاپی آنها را تجهیز کردم. الان چاپ دستی دارند. دستگاه پرسی هم برایشان درست کردیم. خودم هم کمکم در این کار راه افتادم.

 

 در هنرستان چه درسی می دادید؟

در هنرستان بیشتر خط در گرافیک، چاپ، طراحی درس میدادم؛ تا اینکه رشته نقاشی آمد و من خودم درخواست دادم و سرگروه نقاشی شدم.

 

 اولین دبیر تخصصی نقاشی بودید.

بله.

 معلمی هنرمند از دیار یزد

 رشته نقاشی در چه سالی تأسیس شد؟

حدود سال 76 -75 ما درخواست دادیم. در آن زمان کلاس استاد شرافت در هنرستان تجسمی که مربوط به ارشاد بود، برگزار میشد اما ایشان بسیار اصرار داشتند که رشته نقاشی در آموزشوپرورش هم باشد.

 

 ارشاد در یزد هنرستان نقاشی داشت؟

بله؛ سال 62 تأسیس کرده بودند. بیشتر معلمان عمومی را میگرفتند ولی تخصصی را از فارغالتحصیلان استفاده میکردند. البته فارغالتحصیلان خوبی هم داشتند. برای نمونه دکتر شریفی از آنجا فارغالتحصیل شدند.

 

 شما در آنجا نقاشی را پایه گذاری کردید و خودتان سرگروه شدید؟

بله؛ و کمکم به این سمت رفتیم که این رشته را گسترش دهیم. آن را به آموزشکده فنی بردیم که در آن زمان زیر نظر آموزشوپرورش بود و الان بیرون رفته است. از بچههایی که از هنرستان فارغالتحصیل شده و آماده بودند، وارد این رشته شدند و فوقدیپلم گرفتند. یک عده بچههای شیراز و اصفهان هم آمدند.

 

 تدریس با شما بود؟

بله؛ تدریس و مدیریت گروه با من بود.

 

 چند سال سابقه خدمت دارید؟

من 30 سال تمام خدمت کردم. دو سال است که بازنشسته شدم.

 

 الان چه می کنید؟

در مهریز یک کارگاه مجسمهسازی دارم. سال گذشته آموزشکده فنی امام علی تدریس میکردم. در علمی- کاربردی کاردانی و کاردانی به کارشناسی تدریس میکردم. در فرهنگیان هم بخش هنر در مدارس را تدریس میکردم. الان هم برای اینکه کارم خوب شود و وارد عرصه حرفهای شوم، کار را ادامه میدهم.

 

 بهترین خاطره تدریس شما در بخش هنر چه بود؟

بهترین خاطره من به سال 79 برمیگردد که دستگاه پرس درست کردیم.

 معلمی هنرمند از دیار یزد

 کارکرد دستگاه پرس چیست؟

دستگاه پرس چاپ است. کار بچههای هنرستانی را برای مسابقات کشوری میفرستادیم. کاری را به تهران فرستادیم و نام آن را چاپ فلز نوشته بودیم. همکاران ما در تهران آقای ذبیحی، طهماسبپور و... که در وزارت خانه بودند، گفتند اشتباه کردهاید و قلم فلزی را چاپ فلز نوشتهاید. من هم گفتم وقتی چاپ فلز را دست رویش میکشید، میفهمید که گود است و فلز است. گفتند مگر در یزد چاپ فلز کار میکنید؟ گفتم بله، پرس درست کردهایم. اصرار کردند که ببینند. من هم عکس دستگاه را فرستادم. بهگونهای شد که ما ده دستگاه پرس به آنها فروختیم.

 

 در خط تولید افتاد؟

بله. سفارش دادند. هنرستانی که مربوط به ارشاد بود سفارش داد.

 

 درست کردن هر دستگاه چه مقدار زمان می برد؟

حدود یک ماه.

 

 دستی بود؟

بله. مدتی هم در تولید آن دستگاه بودیم. از همان دستگاه پرس فلز کمکم به سمت فلز کشیده شدیم.

 

 یعنی در اینجا زمینه کار دوم شما شروع شد.

کارگاهی که میرفتیم برای پدر همسرم بود و در نزدیکی آن تراشکاری قرار داشت.

 

 در کجا؟

در یزد. من به دانشگاه اصفهان، گرگان و اهواز دستگاه فروختم.

 

 کارکرد این دستگاه را برای ما بیشتر توضیح دهید. چیزی که به زیر آن میرود کاغذ است؟

بله، کاغذ است؛ مثلاً لمینت، پلیتهای چوب و... بود.

 

 طرح پیاده میکردید؟

نه، من دستگاه را میساختم. وقتی کاغذ را زیر این دستگاه قرار میدهید، آن را پرس میکند. دو استوانه است؛ یک استوانه میچرخد و صفحه را به زیر استوانه دیگر میکشاند.

در تکنیکهای کارگوگرافیک که بیشتر چاپ فلز است، بدون پرس نمیتوانید این پلیت را روی آهن چاپ کنید. دستگاه فشار میدهد و این پلیت را در کاغذ فرومیکند. کاغذ هم باید خیس شود. بیشتر برای دانشآموزی کار میکردیم. برای همین، در نمایشگاه ثابت کردیم دستگاه چاپ فلز است و پلیت را فرستادیم. اینها مصر شدند ببینند. آقای جهانی در آن زمان به من زنگ زدند.

 

 داستان دستگاه پرس، شما را با فلز- که جسم سختی است- مأنوس کرد، چگونه بود؟ آیا استادانی بودند که در این زمینه کار کرده باشند و شما تحت تأثیر قرار گرفته باشید؟

آقای طباطبایی در این زمینه کارهای خوبی انجام دادهاند. در کار هنر یک نقطه، شروعی برای یک کار دیگر میشود. در جایی من کاری سفارش دادم و قول دادند پرس را ۲۰ روزه به دست ما برسانند ولی تراشکار به مشهد رفت و کار عقب افتاد. در جایی رفتم و مجبور شدم بالای سر کار بایستم و بگویم چه کنند. به ذهنم رسید که چرا خودم این پرس را مونتاژ نکنم. به عبارتی، یک مرحله کار را کم کردم. فقط تراشکار استوانهها را میزد. بقیه را میدادم در جایی میتراشیدند و در جایی دیگر فرز میکردند. اینکه به جاهای مختلف میرفتم سبب شد به این فکر بیفتم که برخی چیزها را آماده تهیه کنم. در آن زمان، یک چرخدنده ۱۵۰ تومان بود و حقوق ما ۲۰۰ تومان. پس، به فکر افتادم که یکی را پیدا کنم و حداقل یکی کمتر شود. به جستوجو در اوراقیها پرداختم. وقتی در این مسیر افتادم، چیزهای دیگری هم پیدا میکردم و کیلویی میخریدم. شروع کردم آشغالهایی که مانده بود و وسایلی را که خودم جمع میکردم، به هم وصل کردم.  با قطعات فلز جفتکاری کردم. استاد طباطبایی در کل در کار جفتکاری هستند.

 معلمی هنرمند از دیار یزد

 آقای تناولی چطور؟

ایشان بیشتر می سازند. جفت کاری هم می کنند اما بیشتر می سازند. کار من بیشتر از نوع کار استاد طباطبایی بود.

 

 برای این کار شاگردی هم کردید؟

خیر، از این ور جوشکاری و قطعهشناسی را آموختم و از طرف دیگر کارگاهی مستقل درست کردم.

 

 این هنر است یا هنر-صنعت؟

هنر است. برخی از قطعات را دارم که همه آماده است اما در نهایت، تبدیل به شیء سوم میشود. مثلاً من کار مفهومی برای نمایشگاه سال 1394 انجام دادم. این اسنبلاژ است. جفتکاری است و شامل پایههای موتورسیکلت، شیر، انبار قفلی و ... میشود. اینها هر کدام یک قطعه است اما وقتی در کنار هم قرار میگیرند، تبدیل به شیء سوم میشوند.

 

 یعنی یک هویت تازه پیدا می کنند.

بله؛ به این اسنبلاژ میگویند.

 

 اسنبلاژ در واقع جفت کاری است. اما برداشت نهایی چیست؟ اینکه مثلاً قطعه آهنی را بگیریم و یک سر گاو از آن دربیاوریم.

بله. شکل سوم این است که دور سنگ را خالی میکنید؛ آن چیزی که از سنگ باقی میماند مجسمه میشود. آن دوربین را میبینید؟

 

 بله.

بخشهایی از آن آماده بود و بخشهایی را من ساختم تا به فرم رسیدم.

 

 از نظر فلسفی چطور است که ما در دنیای امروز وسیلههای دست سوم و چهارم و غیرقابلاستفاده را، مخصوصاً در بخش ماشینآلات، میآوریم و از نو چیدمانی انجام میدهیم. فلسفه این کار چیست؟

به نظر من این کار از آغاز کار کوبیسم شروع شد. «براگ» ابتدا چیزهایی را روی بوم برد که هیچوقت نبود.

 

 براگ پیش قراول مکتب کوبیسم هم بوده است. الان سؤال من این است که کارکرد این چیست. انگیزهای که پشت این کارها وجود دارد چیست؟ آیا این در ایران هم جا افتاده است؟

بله. در سالهای ۸۵ و ۹۰ دو نمایشگاه در اصفهان داشتم. من در این زمینه که افتادم، قدری متنوع کار کردم. کارم فقط اسنبلاژ نیست؛ مثلاً گلهای گلدان را ساختم. یک صورتک هم درست کردم. روی وسایل نقلیه مانند موتورسیکلت، کامیون و ... کار کردم.

 

 به همان شکلی که هم جفت کردنی و هم تولید است؟

بله. اینها دو بعد دارد؛ یکی بعد هنری در ایران هنوز جانیفتاده است و برای زیباسازی میتوانید یک کار بزرگ با اینها داشته باشید. ماکت هم ساختم و نشان دادم و گفتم بزرگ این طرحها را میسازم که جزء هنر دنیاست.

 

 آیا این هنر با جامعه ما پیوند خورده است؟

همانطور که الان در یزد خانهها تغییر کرده، فرهنگ هم عوض شده است. در خانههای قدیمی کنار مبلی ندارید ولی در خانه مدرن با میز تلویزیون و کنار مبلی و ... کار دارید. اینها معمولاً چیزهایی است که جزء تزیین و چیدمان خانه است.

 

 میخواهم بدانم به ما تحمیل شده یا با فرهنگ جامعهمان پیوند خورده است؟

هنوز جا نیفتاده است. هنوز سنت یک چیز را میگوید و مدرنیته چیزی دیگر.

 

 آیا موفق شدید از این نمونهها در میادین شهر کار کنید؟

هنوز برای مسئولان ما و در ایران جا نیفتاده است. من کاری را در گنجینه فرهنگ و هنر برای نمایش گذاشته بودم. سه نفر فرانسوی آمدند که یکی از آنها استاد هنر بود. او کنار کار من ایستاد و گفت کسی که این را ساخته تحصیلکرده فرانسه است؟ میگفت این کارها در کشور شما عجیب است. گفتم که من از مسیری خود را به اینجا کشاندهام و معلوم نیست تا چند سال دیگر باید در اینجا کسب تجربه کنم تا کاری که میخواهم جا بیفتد.

 

 اگر بخواهیم در فرهنگ سنتی خود برای این کارها ریشه تاریخی پیدا کنیم، هنر قلمزنی با اینها چه قرابتی دارد؟

ما آهنگران قدیم را داشتیم. ما یک قیچی داریم که نقوشی روی آن نقش بسته است. در آثار فلزی دوره ساسانی این وجود دارد. البته در گروه ساختنی بوده و اسنبلاژ نبوده است ولی مملکت ما این پیشینه را دارد. اشیای برنزی مربوط به لرستان هم خیلی مدرن است و هم در دوره خود نمونه بوده است. اگر به دوره خود نگاه کنیم، در مییابیم که، این اشیا و شیوه ساخت آنها هنوز هم مدرن است. اگر امروزی فکر کنیم، مفرغهایی که در لرستان وجود دارد با نقوشی که برخی نقاشان نیویورک استفاده میکنند؛ برابری میکند.

 

 نگاه انتزاعی هم در این اشیا حاکم است؟

نگاه انتزاعی به حیوانات هم وجود دارد؛ مثلاً سر یک بز را بزرگ کرده یا در جایی به حداقل رسانده است.

 

 پایه کاری که شما انجام میدهید خلاقیت است. اشیا دست سوم و چهارم دارید و باید از اینها چیز جدید بسازید. از این هنر چگونه میتوان در تعلیموتربیت استفاده کرد؟

یکی از کلاسهایی که داشتم، با معلمان ابتدایی در دانشگاه فرهنگیان بود. در آنجا از کاغذ شروع میکردم و برش و مواردی از اینگونه را به آنها آموزش میدادم. مثلاً به آنها میگفتم با برگ شکلسازی کنند. یکی از کارهایی که در هنرستان انجام دادیم این بود که شیرهای لیوانی که میدادند، لیوانهایشان را جمع میکردیم. در آن زمان در یزد درخت اوکالیپتوس زیاد بود و اذیت هم میکرد. در هنرستان من همه جا اکالیپتوس کاشته بودم؛ چون زود بالا میرود و سایهانداز خوبی است. کارگاه رنگ در مبانی داریم. با بچهها لیوانها را جمع کردیم و در کارگاه رنگشناسی وقتی میخواستند رنگها را تست کنند، میگفتنم روی لیوانها بزنند. لیوانها در طیف دو هزار رنگ شده بودند. در اسفندماه به این فکر افتادم که آن لیوانها را به عروسک تبدیل کنیم. عروسکها را ساختیم و به درخت آویزان کردیم. یکی از کارهایی که میتوانید در مدارس انجام دهید این است که از دانشآموزان بخواهید چیزهای دورریختنی را در مدرسه در جعبهای جمع کنند. وقتی جمع شدند در یک روز کارگاه آزاد برگزار کنند و از این اشیا کاردستی بسازند. ما این را داشتیم؛ یک روز بچهها را به جای کلاس به محیط باز میبردم؛ مثلاً به مهریز، و از بچهها میخواستم سنگ پیدا کنند.

 

 در اینجا یک سؤال مطرح میشود؛ آیا شما این وسایل را میبینید و ایده میگیرید یا ایده در ذهنتان وجود دارد و بعد ابزارهای متناسب با آن را جمعآوری میکنید؟

بیشتر اوقات چیزی را در بیرون میبینم؛ مثلاً کاری را در نتیجه دیدن یک شیء در بیرون ساختم. درواقع، چیزی را در بیرون میبینم و به فکرم میرسد که میتوانم این را بسازم. بهتازگی، کارهای حجم من بهسوی این رفتهاند؛ یعنی جدا از اینکه دکور هستند، معنا و مفهومی را منتقل میکنند.

 

 ابزار دست دوم منبع الهام شما هستند یا طرحی در ذهن دارید و با این ابزار آن طرح را میسازید؟

معمولاً طراحی است؛ اول در ذهن میسازم و بعد دنبال قطعات میگردم.

 

 شما که نقاش بودهاید و میدانیم که بنیاد نقاشی هم طراحی است. امروز چند هنرمند را در نقاشی یا مجسمهسازی میبینیم که این هنر را تا خان آخر رفتهاند. الان هم دائماً طراحی میکنند. قضیه این کار و تمرین مداوم چیست؟

طراحی خیلی اهمیت دارد. طراحی سوای اینکه چیزی در کلاس آموخته میشود. شما باید یک دفترچه همراه خود داشته باشید و هر چه به ذهنتان میآید، بزنید. نباید اجازه بدهید طرحی از ذهن خارج شود؛ چون وقتی از ذهن خارج میشود دیگر بازنمیگردد. دیگر در آن موقعیت قرار نمیگیرید. فکر را باید ثبت کنید.

 

 پیام شما بعد از سی سال تجربه برای دبیران هنر چیست؟

یکی از کارهایی که در آموزشوپرورش ما ضعیف است این است که میگوییم، نمیتوانیم! همیشه دوست داریم از گذشته به ما برسد و همه چیز را هم به گردن دیگران میاندازیم. جایی رفتم و گفتند اینجا پارک علموفناوری است و بچهها میخواهند ربات بسازند. شما به اینها یاد دهید که چطور بسازند و بعد، در آن حرکت ایجاد کنند. گفتم راه را دارید اشتباه میروید؛ اول باید عروسکهای کهنهشان را بیاورند یا با قوطی کبریت فیگور درست کنند. با قوطی ریکا یا قوطی شامپو باید ابتدا دست بگذارید و فیگور دهید بعد به این فکر کنید که موتور را کجا بگذارید که دست حرکت کند. این بهتر است. در مدرسه راهنمایی هم باید ابتدا اینها را به بچهها منتقل کرد که از هر چیزی که اطراف ما وجود دارد ساده عبور نکنیم.

 

 از اینکه در این گفت و گو شرکت کردید، از شما تشکر میکنم.

 

معلمی هنرمند از دیار یزد

۱۵۷۲
کلیدواژه (keyword): معلمی هنرمند از دیار یزد,محمدرضا غنیمت,رشد آموزش هنر
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید