کلاس
به صورت کارگاهی و روش او در تدریس تلفیقی است.
هیچ درسی نیست که همگام با درسهای
دیگر آموخته نشود، حتی دیکته و ریاضی. انشا و هدیههای آسمانی. علوم و خواندن.
آقا
معلم بیشتر به درس علوم میپردازد که برای بچهها جذابیت بیشتری دارد. بچهها با وسایلی که میسازند، بیشتر میآموزند. به عکسها نگاه کنید و ببینید چگونه آنها با تمرکز زیاد درگیر وسایلی هستند که
ساختهاند.
بودجهی ساخت وسایل را مدیر مدرسه و والدین
فراهم میکنند.
میپرسم: «چگونه به فکر افتادی روش تدریست
را از آنچه در مدارس دیگر تدریس میشود، جدا کنی و راه خودت را
بروی؟»
میگوید: «از کودکی علاقه داشتم هر چیزی را
بسازم و خودم نتیجهی آزمایشها را ببینم. معلم که شدم، میدانستم همهی بچهها چنین علاقهای دارند. زمان دانشآموزی من چنین امکانی وجود نداشت. اما حالا با زحمت بسیار میتوانم این امکانات را برای بچهها فراهم کنم. الان آنها میدانند چه اتفاقات و پدیدههایی در اطرافشان منشأ علمی دارند.
آنها نام پدیدهی همرفتی را نمیشنوند، بلکه آن را میبینند، تعمیم میدهند و براساس آن ایدههای جدید پیشنهاد میکنند.
بسیاری از سؤالهای بچهها با وسیلهای که به کمک هم میسازیم و آزمایش میکنیم جواب داده میشود. البته نهتنها یک سؤال»
میپرسم: «آیا مطالعات علمی هم برای روش
تدریست داشتهای؟»
میگوید: «من روانشناسی خواندهام. فقط میدانم بچهها فقط از طریق شنیدن و خواندن نمیآموزند. مشاهده و تجربه کردن چیزهای
بیشتری به آنها یاد میدهد.»
میپرسم: «حمایت میشوی؟»
میگوید: «مدیر مدرسه بهطور صد در صد از برنامههای من حمایت میکند. همچنین، اداره و حتی مرکز استان
بارها و بارها از کار من بازدید و تشویقم کردهاند.»
میپرسم: «تجربههایت را با دیگر معلمان به اشتراک
گذاشتهای؟»
میگوید: «چند بار کارگاه گذاشته شد، اما
بیشتر معلمان استقبال نمیکنند. این کار عشق و جوششی
درونی نیاز دارد.»
میگویم: «چیزی که در این مدرسه مشاهده میکنم، شادی عمیق و دلچسبی است.»
میگوید: «اینجا همهی بچهها آزادند. قوانین به آنها توضیح داده شده و آنها قوانین را به کمک هم رعایت میکنند. خودشان به هم تذکر میدهند و خودشان نظم مدرسه را رعایت میکنند.»
میپرسم: «چه عاملی در این کار مؤثر بوده
است؟»
میگوید: «نقش مدیر مدرسه و مهربانیاش. در اینجا به شاگردانمان بهعنوان آدمهایی که باید به آنها چیزهایی بیاموزیم نگاه نمیکنیم، ما اینجا هستیم، برای اینکه با هم
یاد بگیریم.»
حرف
آخر: بچهها در اختیار ما نیستند که
آنها را به شکل خودمان در
بیاوریم. بچهها هر کدام باید نقش خود را
بازی کنند. ما باید به آنها امکان بدهیم در مسیر خود
رشد کنند و ببالند.
شهر آفتابی است. اگرچه زمستان است، اما گرم و دلچسب است. باران شادی و
فعالیت از سر و روی مدرسه میبارد.