عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

من و مادربزرگ مثل همیم

  فایلهای مرتبط
من و مادربزرگ مثل همیم
زندگی شهری و ماشینی و بلایی که برسر انسانها می‌آورد، جان‌مایه اصلی این داستان است. کما اینکه نویسنده در اشاراتی گذرا به خواننده می‌گوید که مادربزرگ از اهالی یکی از شهرهای کوچک یا روستاهای شمال کشور بوده و بعد از فوت شوهرش «اسماعیل» به ناچار و خارج از اراده و خواست خود، نزد پسر و عروسش آمده و اکنون زندگی شهری و گرفتاری‌ها و ملالت‌های روزمره پسر و عروسش او را نیز اسیر زندگی خشک، ماشینی و پردردسر این شهر کرده است.

 

من مادر مادربزرگم بودم

 نوشته مژگان بابامرندی

 انتشارات پیدایش

 چاپ اول: 1396، 70 صفحه

 

 نوشین هشتساله است. پدر و مادرش شاغلند و بیشازحد درگیر کار و زندگی. نوشین یک خواهر کوچکتر از خودش هم دارد. مادربزرگ نوشین (مادر پدر) هم با آنها زندگی میکند. مادربزرگ بیمار است. اختلال حواس دارد و به همین دلیل و نیز به دلیل کهولت سن، رفتارش بچگانه شده و اغلب سخنان بیربط میگوید. علاوه بر اینکه اغلب شبها رختخوابش را خیس میکند!

 بهجز نوشین، هیچکس حواسش به مادربزرگ نیست و او را درک نمیکند. پدر و مادر نوشین برخوردهای خشن و تحقیرآمیزی با مادربزرگ دارند. آنها، هر دو، وقتی سرکار میروند و نوشین هم مدرسه است، پای مادربزرگ را به تخت میبندند تا خیالشان راحت باشد که مادربزرگ دست از پا خطا نمیکند و برای خودش و آنها دردسر نمیتراشد. آنها آنقدر سرشان شلوغ است که مادربزرگ و نوه را درک نمیکنند. «مادر اصلاً وقت نگاهکردن به مادربزرگ را ندارد (صفحه 14)»

 نوشین اما مادربزرگ را کاملاً درک میکند. در واقع خودش و مادربزرگ رفتارهای مشابهی دارند که آنها را به هم نزدیک میکند. نوشین مثل مادربزرگ بیشتر شبها رختخوابش را خیس میکند. مثل او بستنی دوست دارد. هر دو دوست دارند کارتون ببیند. اهل شیطنت هستند و کافی است پدر و مادر چند دقیقه نوه و مادربزرگ را به حال خود رها کنند، آنوقت شیطنتهایشان گل میکند و دردسر درست میکنند.

 پدر و مادر که، به دلیل گرفتاریهای کار و زندگی و بیپولی، معمولاً کمحوصله و خستهاند، دایم نوشین و مادربزرگ را سرزنش میکنند. خط قرمزها و محدودیتهایی که پدر و مادر نوشین برای او و مادربزرگش مقرر کردهاند زیاد غیرمنطقی و غیرمنصفانه است؛ بنابراین نوشین و مادربزرگ، هر یک به روش خودشان، این شرایط سخت و ممنوعیتها را دور میزنند.

 نوشین که میداند شبادراری مادربزرگ مادر را به خشم میآورد، پنهانی مادربزرگ را به حمام میبرد، لباسهای خیس و بوگرفته او را پنهان میکند و لباس تمیز به او میپوشاند. او دوست ندارد مادربزرگش را ژولیده و کثیف و غمگین ببیند؛ بنابراین موهای او را شانه میکند و به موهایش ژل میزند. برای مادربزرگ بستنی میگیرد و حتی هنگام خواب، برایش لالایی میخواند. برای همین هم مادربزرگ، نوشین را «مادر» خطاب میکند. اما نوشین به اینها راضی نیست و دوست ندارد مادربزرگ، او را مادر خودش بداند بلکه دوست دارد خودش نوه باشد و او مادربزرگ.

 بالاخره یک روز طاقت پدر و مادر تمام میشود. آنها که مدتهاست از بهبود یافتن مادربزرگ ناامید شدهاند و نمیتوانند برای شبادراری او کاری بکنند سعی میکنند مشکل شب ادراری نوشین را حل کنند و او را نزد پزشک متخصص میبرند. اما نوشین با زرنگی و هوش خود فرصتی به دست میآورد و ماجرای شبادراری و زخم مچ پاهای مادربزرگ را به پزشک میگوید. پزشک راهحلی پیش پای نوشین میگذارد. اما این کار هم مؤثر نیست و اوضاع مادربزرگ بدتر از آن است که به این روشهای ساده پاسخ بدهد. کار بهقدری خراب میشود که پدر و مادر ناچار میشوند مادربزرگ را هم مثل خواهر کوچکتر نوشین پوشک کنند. اما مادربزرگ این راهحل را هم نمیپذیرد و اجازه این کار را به آنها نمیدهد.

در واقع، حل مشکل مادربزرگ در دست پزشکان نیست. مادربزرگ تشنه محبت و توجه است و این کار فقط از نوشین برمیآید که هم مهربان است، هم باهوش و هم اشتراکات بسیاری با مادربزرگش دارد. سرانجام اوست که با محبت و توجه دلسوزانه خود موفق میشود. مادربزرگ با محبتهای نوشین کمی هوشیار میشود و بالاخره نوشین را به جای مادر نوه عزیزم خطاب میکند. تاحدودی رفتارش طبیعی میشود و هوش و حواسش برمیگردد. پدر و مادر هم تاحدودی متنبه میشوند و حتی مادر نوشین بهخاطر رفتارهای بدش با مادربزرگ از او حلالیت میگیرد. اما حیف که عمر این خوشبختی کوتاه است.

 

   * * *

 

 زندگی شهری و ماشینی و بلایی که برسر انسانها میآورد، جانمایه اصلی این داستان است. کما اینکه نویسنده در اشاراتی گذرا به خواننده میگوید که مادربزرگ از اهالی یکی از شهرهای کوچک یا روستاهای شمال کشور بوده و بعد از فوت شوهرش «اسماعیل» به ناچار و خارج از اراده و خواست خود، نزد پسر و عروسش آمده و اکنون زندگی شهری و گرفتاریها و ملالتهای روزمره پسر و عروسش او را نیز اسیر زندگی خشک، ماشینی و پردردسر این شهر کرده است.

نویسنده اگرچه در این داستان از رفتارهای تقریباً غیرانسانی پدر و مادر نوشین با مادربزرگ بیمار و آشفتهذهن انتقاد میکند، اما آنها را بهنوعی تبرئه هم میکند. چرا که این زن و شوهر خودشان هم قربانی این نوع زندگی هستند. گرفتاریهای زندگی شهری و هزینه بالای یک زندگی متوسط در شهری بزرگ که خود دستخوش دود و ترافیک و هیاهو و سروصداست، از انسانها موجوداتی مکانیکی و ماشینی میسازد که حتی فراموش میکنند آخرینبار چه زمانی به یک مهمانی خانوادگی رفتهاند. بنابراین حواسشان به مادربزرگ بیمار و حتی دختر خودشان هم نیست. زندگی در یک شهر شلوغ و پرهیاهو، با آداب و اصول خشک و بسیار رسمی، حتی فرصت بازیکردن و لذتبردن از زندگی را از یک کودک گرفته است در حالی که اگر همین خانواده در زادگاه و وطن مادربزرگ شکل گرفته بود، بسیاری از مشکلات فعلی را نداشتند. کما اینکه هر وقت مادربزرگ ـ ناخودآگاه ـ وقایع پیش از مرگ همسرش و موطن اصلیاش را در ذهن مرور میکند، تا حدود زیادی هوشیار و سرحال میشود و ترانهای را زمزمه میکند که زمانی شوهر مرحومش زمزمه میکرده است. نویسنده این مورد را بهقدری هوشمندانه و هنرمندانه طراحی کرده و در داستان گنجانیده است که باید به او تبریک گفت. نویسنده فقط و فقط با دوـ سه رفتوآمد و گذار نامحسوس به موطن مادربزرگ و زندگی او در زمان حیات همسرش، پیام اصلی داستانش را القا میکند.

 و اما این داستان، یک درونمایه مهم دیگر هم دارد؛ اینکه در تمام ناملایمات و گرفتاریهای زندگی ماشینی و رسمی، آنچه به کمک انسانها میآید و راهحل اصلی مشکلات است، مهربانی، محبت و توجه است. کما اینکه نوشین، دختر معصوم و باهوش، با روحی که بکر مانده و زندگی شهری کمترین تأثیر منفی بر مهر و عاطفهاش نداشته، به تنهایی موفق میشود مادر و پدرش را مجاب کند که از رفتارهای ناپسند خود، بهخصوص با مادربزرگ، ابراز پشیمانی کنند.

این داستان با تمام نقاط قوت خود ضعفهایی هم دارد. اینکه داستان در مجموع برای مخاطب کودک، تلخ و تاحدودی سیاه است. اینهمه بدرفتاری پدر و مادر با کودک و مادربزرگش ممکن است تصویری منفی از پدر و مادرها در ذهن کودک بهجا گذارد. اصلاً همین بدبینی بیش از حد بچهها به بزرگترها و پدر و مادرهایشان و چالشهای نسل جدید با پدر و مادرها از مسایل مبتلابه این روزهاست.

 دیگر اینکه نوشین هشتسالهای که بسیار باهوش توصیف میشود و رفتارها و سخنانش بزرگتر از سن و سال اوست و در نهایت منطقش بر منطق پدر و مادر غالب میشود، توسط مادرش حمام میشود. در حالی که معمولاً بچهها، بهخصوص دختربچهها از پنج ـ شش سالگی میتوانند خودشان بهتنهایی حمام کنند. در این مورد حتی نوشین آنقدر احساس بزرگی میکند که مادربزرگش را هم به حمام میبرد و سر و تنش را میشوید و حتی پس از حمام لباسهایش را هم میپوشاند (صفحه 13).  با این وصف در این مورد با اعتراضی از جانب نوشین مواجه نمیشویم که به زبان بیاید «خودم میتوانم حمام کنم.» فقط در جایی با خودش میگوید من جیش کردهام، ولی مامان به جای پاهایم، سرم را میشوید. (صفحه 10) و این البته در عینحال میتواند مؤید این نکته باشد که مادر، همانطور که نوشین بارها میگوید، واقعاً حواسش به این کودک و نیازهای واقعی او نیست و در اولویتبندی نیازها و حمایت از کودکش دچار اشتباه میشود: پای بچه کثیف شده، ولی مادر موهای او را میشوید!

۱۴۳۰
کلیدواژه (keyword): نقد,من و مادربزرگ مثل همیم,حمیدرضا داداشی,
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید