عکس رهبر جدید

قند و پند پارسی

  فایلهای مرتبط
قند و پند پارسی

خواندن کتاب‌های مربوط به ادبیات کلاسیک ایران، علاوه بر تقویت و استحکام واژگان و ضرباهنگ‌های زبان فارسی، ما را با اندیشه‌های عمیق آشنا می‌کند که نیاز واقعی امروز ماست.
در دوره‌ی جدید مجله، بخش جدیدی را به نام «قند پارسی» گشوده‌ایم. در این بخش خواهیم کوشید شما را با پاره‌ای از متون درجه اول نظم و نثر فارسی و نقد و نظریه‌هایی درباره‌ی این زبان آشنا سازیم. امیدواریم این صفحات بتوانند علاوه بر تلطیف ذوق خوانندگان عزیز مجله، شما را در آموزش بهتر زبان فارسی به نوآموزان، این فرزندان آینده‌ی ایران، و علاقه‌مند ساختن آنان به این رکن بزرگ هویت و همبستگی ما یاری‌رسان باشند. نخستین بخش را به سعدی اختصاص داده‌ایم که نقش بی‌بدیل او در پرداخت زبان شیرین فارسی در قرن‌های اخیر بی‌نیاز از تعریف است.



(مقدمه‌ی گلستان)
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
منت خدای را عزّ و جلّ که طاعتش موجب قربت ‌است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می‌رود مُمِدِ۱ّ حیات ‌است و چون بر می‌آید مفرِّح۲ ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست و زبان که برآید
کز عهده‌ی شکرش به در آید
اِعَملوا آلَ داودَ شُکراً وَ قلیلٌ مِن عِبادیَ الشّکور
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به‌ درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوند‌ی‌اش
کس نتواند که به‌جای آورد
باران رحمت بی‌حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی‌دریغش همه جا کشیده. پرده‌ی ناموس بندگان به ‌گناه فاحش ندرد و وظیفه‌ی روزی به‌ خطای منکر نبرد.
ای کریمی که از خزانه‌ی غیب
گبر و ترسا وظیفه‌خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن این نظر داری
فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردی۳ بگسترد و دایه‌ی ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد. درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در برگرفته و اطفال شاخ را به‌ قدوم۴ موسم ربیع۵ کلاه شکوفه بر سر نهاده. عصاره‌ی نالی به‌قدرت او شهدِ فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته‌۶.



ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند
تا تو نانی به کف آریّ و به‌ غفلت نخوری
همه از بهر تو سر گشته و فرمان‌بردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری



گاهی شنیده می‌شود اهل ذوق اعجاب می‌کنند که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن گفته است. حق این است که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن نگفته است، بلکه ما پس از هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموخته‌ایم سخن می‌گوییم؛ یعنی سعدی شیوه‌ی نثر فارسی را چنان دلنشین ساخته که زبان او زبان رایج فارسی شده است. و ای کاش ایرانیان قدر این نعمت بدانند و در شیوه‌ی بیان دست از دامان شیخ برندارند، که به فرموده‌ی خود او «حد همین است سخن‌گویی و زیبایی را»!
کتاب گلستان یکی از زیباترین کتاب‌های نثر فارسی است. شاید بتوان گفت در سراسر ادبیات جهانی بی‌نظیر است و خصایصی دارد که در هیچ کتاب دیگر نیست. نثری است آمیخته به شعر؛ یعنی برای هر شعر و جمله و مطلبی که به نثر ادا شده، یک یا چند شعر فارسی و گاهی عربی شاهد آورده است که آن معنی را می‌پرورد و تأیید و توضیح و تکمیل می‌کند و آن نثر و این شعر هر دو به درجه‌ی کمال‌اند.



حکایت در اخلاق درویشان
یکی از جمله صالحان به ‌خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ. پرسید که موجب درجات این چیست و سبب درکات۷ آن، که مردم به خلاف این معتقد بودند! ندا آمد که این پادشه به ارادت درویشان به بهشت اندرست و این پارسا به تقرب۸ پادشاهان در دوزخ.
دلقت۹ به چه کار آید و مَسحّی۱۰ و مرقّع۱۱
خود را ز عمل‌های نکوهیده بری دار
حاجت به کلاه بَرَکی۱۲ داشتنت نیست
درویش صفت باش و کلاه تتری۱۳ دار



حکایت در فضیلت قناعت
هرگز از دور زمان۱۴ ننالیده بودم و روی از گردش آسمان۱۵ درهم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم؛ به جامع ۱۶ کوفه در آمدم دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی‌کفشی صبر کردم.
مرغ بریان به چشم مردم سیر
کمتر از برگ ترّه۱۷ بر خوان۱۸ است
و آن‌که را دستگاه و قوت۱۹ نیست
شلغم پخته مرغ و بریان‌است



حکایت در سیرت پادشاهان
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی.
باری؛ این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقّت کار کردن برهی؟ گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلّت۲۰ خدمت رهایی ‌یابی؟
خردمندان گفته‌اند نانِ خود خوردن و نشستن، به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن.
به‌ دست آهکِ تفته‌ی۲۱ کردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیر
عمر گران‌مایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف۲۲ و چه پوشم شتا۲۳
ای شکم خیره به ‌نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دو تا



حکایت در فواید خاموشی
ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی‌خواند. صاحبدلی بر او بگذشت.
گفت: تو را مشاهره۲۴ چند است؟ گفت: هیچ. گفت: پس این زحمت خود چندین چرا همی دهی؟ گفت از بهر خدا می‌خوانم. گفت: از بهر خدا مخوان!
گر تو قرآن بر این نمط۲۵ خوانی
ببری رونق مسلمانی



نصایح
دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی‌فایده کردند؛ یکی آنکه اندوخت و نخورد، و دیگر آنکه آموخت و نکرد.
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محققّ بود نه دانشمند
چارپایی برو کتابی چند
آن تُهی مغز را چه علم و خبر
کِه برو هیزم ‌است یا دفتر

٭ ٭ ٭

علم از بهر دین‌پروردن است نه از بهر دنیا خوردن
هر که پرهیز و علم و زهد فروخت
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت

٭ ٭ ٭

عالم ناپرهیزگار کور مشعله‌دار۲۶ است.
بی‌فایده هر که عمر در باخت
چیزی نخرید و زر بینداخت

٭ ٭ ٭

پادشاهان به صحبت۲۷ خردمندان از آن محتاج‌ترند که خردمندان به قربت پادشاهان.
پندی، اگر بشنوی۲۸، ای پادشاه
در همه عالم به از این پند نیست
جز به خردمند مفرما عمل
گر چه عمل کار خردمند نیست

٭ ٭ ٭

سه چیز پایدار نماند: مال بی‌تجارت و علم بی‌بحث و مُلک بی‌سیاست

٭ ٭ ٭

حکایتی از بوستان
چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل
بخوشید۲۹سرچشمه‌های قدیم
نماند آب جز آب چشم یتیم
نبودی به‌جز آه بیوه‌زنی
اگر بر شدی دودی از روزنی
چو درویش بی‌برگ دیدم درخت
قوی بازوان۳۰ سست و درمانده سخت
نه در کوه سبزی نه در باغ شخ۳۱
ملخ بوستان خورد و مردم ملخ
در آن حال پیش آمدم دوستی
از او مانده بر استخوان ‌پوستی
و گر چه بمکنت۳۲ قوی حال۳۳ بود
خداوند جاه و زر و مال بود
بدو گفتم ای یار پاکیزه خوی
چه درماندگی پیشت آمد بگوی
بغرّید بر من که: عقلت کجاست؟
چو دانی و پرسی سؤالت خطاست
نبینی که سختی به غایت۳۴ رسید
مشقت به حدّ نهایت رسید
نه باران همی‌آید از آسمان
نه برمی‌رود دود فریاد خوان
بدو گفتم آخر تو را باک نیست۳۵
کُشد زهر جایی که تریاک نیست
گر از نیستی دیگری شد هلاک
تو را هست، بطْ۳۶ را ز طوفان چه باک؟
نگه کرد رنجیده در من فقیه۳۷
نگه کردن عالم‌ اندر سفیه۳۸
که مرد ارچه بر ساحل‌است ای رفیق
نیاساید و دوستانش غریق
من از بینوایی نی‌ام روی زرد
غم بی‌نوایان رخم زرد کرد
نخواهد که بیند خردمندْ ریش۳۹
نه بر عضو مردم نه بر عضو خویش
یکی اول از تندرستان منم
که ریشی ببینم بلرزد تنم







پی‌نوشت‌ها
۱. مددرسان ۲. فرح‌بخش ۳. سبزرنگ ٤. استقبال ٥. بهار ٦. بالیده و سربرافراخته ۷. جمع درک. عقوبت و سختی جهنم ۸. نزدیکی ۹. لباس درویشی ۱۰. نوعی کفش ۱۱. جامه‌ی وصله‌دار ۱۲. کلاه تهیه شده از برگ ۱۳. تاتاری ۱٤. سختی روزگار ۱٥. تقدیر ۱٦. مسجد ۱۷. سبزی‌خوردن ۱۸. سفره  ۱۹. توانایی مالی ۲۰. سختی و خواری ۲۱. آهک داغ ۲۲. تابستان ۲۳. زمستان ۲٤. مزد ۲٥. شیوه ۲٦. کور چراغ به‌دست. ۲۷. هم‌نشینی ۲۸. اگر اهل شنیدن باشی .۲۹. بخشکید ۳۰. زورمندان و پهلوانان ۳۱. علف ۳۲. ثروت ۳۳. توانا ۳٤. نهایت ۳٥. تو که غمی نداری ۳٦. مرغابی ۳۷. آن مرد دانا ۳۸. نادان ۳۹. زخم



۱۹۴۲
کلیدواژه (keyword): ادبیات,قند و پند پارسی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید