عکس رهبر جدید

نگرشی تطبیقی بر داستان قرآنی یوسف (ع) و داستان سیاوش در شاهنامه

نگرشی تطبیقی بر داستان قرآنی یوسف (ع) و داستان سیاوش در شاهنامه
فرهنگ ملت‌ها و اسطوره‌هایشان مشترکات زیادی دارند و همواره وام‌دار هم بوده‌اند. مسائلی همچون تقابل پدر و پسر یا ماجرای دلدادگی نامادری به ناپسری از آن دست مواردی است که در بین ملت‌هایی که با هم پیوندهای خونی یا فرهنگی و نژادی دارند، مشترک بوده است. در این مقاله، یکی از داستان‌های اسطوره‌ای ایرانی به نام «سیاوش و سودابه» و داستانی سامی «یوسف و زلیخا» را بر مبنای متن شاهنامه فردوسی و قرآن مجید بررسی کرده‌ایم و با تطبیق دادن شخصیت‌ها و رویدادهای آن‌ها دریافته‌ایم که در کلیت ماجرا و نقطه عطف و اوج آن‌ها شباهت‌های شگفت‌انگیزی وجود دارد. با بررسی مشابهت‌ها و نیز تفاوتی که عشق زلیخا با هوس سودابه دارد، این نتیجه به دست می‌آید که جدا از مشترکات ملت‌ها در روایات اسطوره‌ای، نوع روایت منظوم سودابه و سیاوش ـ که نخستین‌ بار فردوسی آن را پردازش کرده است ـ نمی‌تواند بی‌تأثیر از داستان‌ یوسف و زلیخا در قرآن و روایات اسلامی باشد و طبیعتاً فردوسی مسلمان آن را خوانده و در روایت داستانی خود، به‌ویژه در نقاط اوج و نیز فضا و مکان و موقعیت و مقام شخصیت‌های داستان، به آن چشم داشته است.

مقدمه
هم‌ریشگی و قرابت ادبیات و فرهنگ ملت‌ها، که حاکی از پیوند دیرینه آن‌ها به یکدیگر است، امروز نزد اهل تحقیق امری معقول و پذیرفتنی است. امروز اگر بخواهیم حتی وحدت قومی و نژادی و تأثیر فرهنگ اقوام و قبایل و ملل را بر یکدیگر نادیده بگیریم باز هم زنجیرهایی از اشتراکات برای پیوند وجود دارد.

در اسطوره‌ها می‌توان تشابهات فراوانی را میان ملت‌ها واکاوی کرد. مثلاً در گستره زبان و ادبیات هند و اروپایی می‌توان در باب بسیاری از لغات به ریشه‌های مشترک دست یافت یا در حماسه‌های آلمانی، ایرانی و یونانی به مشترکاتی مثل جنگ پدر و پسر بر خورد که بدون آشنایی اولیه و وامگیری از یکدیگر به روایت‌هایی مختلف و متفاوت از هم وجود داشته است؛ و جالب اینکه هر کدام با تراژدی مرگ یکی از دو طرف پایان می‌پذیرد (ر ک آیتی، ۱۳۷۲: ۴۹).

«در مورد تشابهات اسطوره‌های ایرانی و سامی بسیار سخن به میان رفته و تطبیق‌ها صورت گرفته است. از جمله مشابهت ذوالقرنین و کوروش پادشاه شایسته ایران یا جمشید پادشاه ایرانی با سلیمان نبی (ع) که در آثار منظوم و منثور فارسی برخی اصلاً این شباهت را به اتحاد نیز رسانده‌اند» (ممتحن، ۱۳۸۹: ۱۷۶).

اما از شگفتی‌های دیگر در این زمینه شباهت عجیب داستان قرآنی یوسف (ع) با اسطوره سیاوش (به روایت حکیم توس در شاهنامه) است؛ شباهتی که نه فقط در مورد قهرمانان داستان بلکه حتی در مورد ضد قهرمان یا فضای رویداد نیز تا حد زیادی صادق است. می‌توان جدای از سیاوش و یوسف (ع) و نیز سودابه و زلیخا، به نقش مشابه کاووس (شاه ایران) و عزیز مصر و واکنش‌های تقریباً مشابه آن‌ها یا فضای مشترک واقعه (اندرونی یا حرم بانوان)، بی‌کس و بی‌پناه بودن قهرمانان داستان، و .... اشاره کرد. هر چند در نوع روایت تفاوت‌هایی نیز وجود دارد، از جمله اینکه در داستان قرآنی مسئله غلام و ارباب است و در روایت شاهنامه نامادری و ناپسری یا اینکه سیاوش بی‌گناه داوطلبانه آتش و بعداً جنگ و پناهندگی توران زمین را برمی‌گزیند و یوسف (ع) بی‌گناه زندان را؛ و نیز اینکه سرانجامِ زلیخای عاشق به نیک‌نامی است و قرین لیلی شیرین، ویس و ... در منظومه‌های عاشقانه می‌گردد، اما فرجام سودابه بدسگال و هوس‌باز شوربختی است.

در مورد داستان سیاوش گفته‌اند «نخستین‌بار توسط فردوسی به نظم کشیده شده است؛ شائبه‌هایی نیز وجود دارد که داستان یوسف و زلیخا را نیز اول بار حکیم توس به نظم درآورده است - که البته منتقدانی انتساب این منظومه به فردوسی را تأیید نکرده‌اند و سرایش آن را توسط حکیم توس ضعیف دانسته‌اند - «اما چنان توصیف جزئیات و حوادث و دیالوگ‌ این دو داستان- یعنی داستان سیاوش و منظومه یوسف و زلیخا - به هم شبیه است که حتی اگر خود فردوسی هم آن را نسروده باشد حتماً کسی به تأثّر از داستان سیاوش او می‌بایست، آن را به نظم کشیده باشد (ممتحن، ۱۳۸۹: ۱۷۶).

اما چرا این دو داستان چنین با هم شباهت دارند؟ جدای از مسئله اشتراکات فرهنگی و اسطوره‌ای ملت‌ها، باید گفت قطعاً فردوسی مسلمان که داستان‌پرداز بزرگی بوده است می‌بایست احسن‌القصص را بارها خوانده باشد و البته هیچ هم بعید نیست که داستان سیاوش را به تأثیر از آن پردازش کرده باشد.

در این مقاله سعی شده است تا زوایای تشابه و تفاوت‌ روایی این دو داستان به دست داده شود. با ذکر این نکته که این داستان در قرآن بسیار موجز و خلاصه آمده، اما در داستان شاهنامه به ذکر جزئیات پرداخته شده است و سرانجام پاسخ به این سؤال که آیا می‌توان داستان سیاوش و سودابه‌ را، که گفته می‌شود نخست حکیم توس آن را به زیور داستان آراست، وامگیر یا ملهَم و متأثر از روایت سامی دانست؟ هر چند که این داستان نزد اقوام اولیه توحیدی (یهود) نیز بوده و ‌آیا ممکن نیست از این رهگذر به ادبیات اسطوره‌ای ما راه یافته باشد؟

 

بررسی خصایص مشترک یوسف (ع) و سیاوش
یوسف (ع) از نژاد و نسب مقدس و پیامبرزاده‌ای نجیب است که از خردسالی به چوپانی فرستاده می‌شود تا همچون تمام انبیای الهی با گذر از سختی‌ها روح و روانش آماده و مهذب گردد و برای مجد و بزرگی آماده شود. از آن سوی سیاوش نیز اصیل است و از فرّه و تخمه‌ای مقدس برخوردار است. او از نژاد شاهان است و جهت تهذیب و تقویت جسم و روان به مربی‌ای همچون رستم سپرده می‌شود تا تمام مراحل مجد و بزرگی را بیاموزد و پرورده شود.

مشخصه برجسته یوسف (ع) زیبایی شگفت‌انگیز اوست که یعقوب نیز از آن روی به او محبتی زیاده داشت و حتی در بازار برده‌فروشان نیز به سبب همین مشخصه به دربار و بلکه به قلب زن عزیز مصر راه یافت. در وصف او همین بس که قرآن از زبان زنان ترنج به دست مصری گوید: وََ قُلْنَ حاشَ لِلهِ ما هذا بَشَراً إنْ هذا إلّا مَلَک کریمٌ و گفتند: «منزّه است خدا! این بشر نیست؛ این یک فرشته بزرگوار است!» [قرآن مجید، ۱۲: ۳۱]

جمال سیاوش نیز با اوصافی چنین در شاهنامه نمایانده می‌شود:
جدا گشت زو کودکی چون پری
به چهره به‌سان بت آذری
(فردوسی، ۱۳۹۰ ج۳، ص ۱۰، بیت ۶۶)

جهان گشت از آن خوب، پر گفت‌وگوی
کزان گونه نشنید کس موی و روی
(همان، ص ۱۰، ب ۶۹)

شگفتی ز دیدار او خیره ماند
برو بر همی نام یزدان بخواند
(همان، ص ۱۲، ب ۱۱۱)

نقطه مشترک این اوصاف این است که هر دو به موجودی فراتر از انسان ماننده شده‌اند؛ یوسف به «مَلَک کریم» تعبیر می‌شود و سیاوش به «پری وبت آذری» و بدین‌سان بود که زلخیا در مقابل یوسف (ع) عنان اختیار از کف بداد: قَدْ شَفَعَها حُبّاً: عشق این جوان، در اعماق قلبش نفوذ کرده [قرآن مجید، ۱۲: ۳۰] و ساحری چون سودابه نیز مسحور جمال سیاوش گردید:
زناگاه روی سیاوش بدید
پر اندیشه گشت و دلش بر دمید
چنان شد که گفتی طراز نخ است
وگر پیش آتش نهاده یخ است (همان، ص۱۴، ب ۱۳۵ و ۱۳۶)

نه یوسف در چشم زلیخا غلامی از غلامان معمول بود و نه سیاوش به نزد سودابه شاهزاده‌ای معمولی!

آیات قرآنی در توصیف حالات و ذکر ماجرا بسیار موجز و خلاصه است اما داستان‌پردازی حکیم توس با تفصیل ماجرا و توصیف جزئیات همراه است.

 

یوسف (ع) و سیاوش در حرم زلیخا و سودابه
زلیخا یوسف را به اندرونی می‌کشاند و: وَرَاوَدَتْهُ الّتی هُوَ فی بَیتِها عَن نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأبْوابَ وَ قالَتْ هَیتَ لَک: و آن زن که یوسف در خانه او بود، از او تمنّای کامجویی کرد؛ درها را بست و گفت: «بیا (به سوی آنچه برای تو مهیاست!» و سودابه نیز کسی را پنهان فرستاد تا به او گوید:

که اندر شبستان شاه جهان
نباشد شگفت ار شوی ناگهان (حمیدیان، ۱۳۹۰: جلد ۳، ص ۱۴، بیت ۱۳۸)

زمن هر چه خواهی همه کام تو
بر آرم، نپیچم سر از دام تو (همان، ص ۲۲، ب ۲۸۳)

تفاوتی که میان دو روایت هست - جدای از ایجاز آن و تفصیل این - یکی اینکه یوسف (ع) تا این لحظه هیچ‌گونه هوسرانی یا خواهشی از زلیخا ندیده بود. در واقع زلیخا عاشقی بود که در سرزمینی که «گل در بر و می در کف و معشوق به کام است» قصد داشت بر اقلیم عشقی که خود پنداشته و بنا کرده بود فرمانروایی کند در حالی‌که در داستان سیاوش سودابه بارها هوسرانی و خواهش‌های شیطانی خود را بر سیاوش آشکار کرده بود و تنگ در آغوش گرفتن‌ها و پوشه (= جامه و پوشش) چاک کردن و محبت‌های کاذب و آتشین او تا مغز استخوان سیاوش اثر کرده بود و این مسئله در پردازش داستان مفصلاً به تصویر کشیده شده است:

سودابه سیاوش را به بهانه اشتیاق خواهران به شبستان می‌کشاند:

همی روی پوشیدگان را زمهر
پر از خون دل است و پر از آب چهر
نمازش برند و نثار آورند
درخت پرستش به بار آورند (همان، ص ۱۴، ب ۱۴۵ و ۱۴۶)

سیاوش که از سودابه مهری مکارانه و جدای از آیین راستی می‌بیند رفتاری محافظه‌کارانه توأم با اعتذار و عقب‌نشینی‌هایی نافرجام در پیش می‌گیرد:

نهانی ز سودابه چاره‌گر
همی بود پیچان و خسته جگر (همان، ص۲۰، ب ۲۴۴)

اما سودابه دوباره سیاوش را این‌بار به بهانه انتخاب دختران ماهروی به اندرونی خود می‌خواند و باز:

سرش تنگ بگرفت و یک پوشه چاک
بداد و نبود آگه از شرم و باک (همان، ص۲۲، ب ۲۸۴)

و سیاوش نیز در آن لحظات چنین می‌گوید:
چنین گفت با دل که از کار دیو
مرا دور داراد گیهان خدیو» (همان، ص۲۳، ب ۲۸۶)

و سرانجام خواسته نهایی سودابه و مراد او از این همه تمهیدات آشکار می‌گردد:

سیاوخش را در بر خویش خواند
ز هر گونه با او سخن‌ها براند
... یکی شاد کن در نهانی مرا
ببخشای روز جوانی مرا (همان، ص۲۵ و ۲۴، ب ۳۱۵ و ۳۲۴)

یوسف (ع) و سیاوش هر دو از ترس فریب نفس به هوش هستند: قالَ مَعاذَاللهِ إنَّهُ رَبّی أحْسَنَ مَثْوای (یوسف): گفت «پناه می‌برم به خدا! او [= عزیز مصر] صاحب نعمت من است؛ مقام مرا گرامی داشته؛ [قرآن مجید، ۱۲: ۲۳] و سیاوش نیز تن به خیانت نمی‌دهد:

سیاوش بدو گفت هرگز مباد
که از بهر دل سر دهم من به باد
چنین با پدر بی‌وفایی کنم
ز مردی و دانش جدایی کنم (حمیدیان، ۱۳۹۰: جلد۳، ص۲۵، ب۳۲۹ و ۳۳۰)

 

واکنش زلیخا و سودابه
اما چاره چیست؟ آن عشق آتشین در منتهای کمال خود که دو زن با شوکت چون زلیخا و سودابه موجد آن بودند به ناگاه آب سردی از امتناع و بی‌تفاوتی‌ها را لمس می‌کند آن هم درست زمانی که این دو بزرگ بانوی سرزمین ذلیلانه خود را عرضه کرده بودند و اینک جدای از خوار شدن بیم رسوایی آن‌ها نیز می‌رود! پس آخرین تقلاها، به امید اینکه آب رفته به جوی باز گردد، انجام می‌گردد:

وَ لَقَدْْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِها لَوْلا أن رأی بُرهانَ رَبِّهِ کذلک لِنَصْرِفَ عَنْهُ السّوءَ وَالْفَحْشاءَ إنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ: آن زن قصد او کرد؛ و او نیز - اگر برهان پروردگار را نمی‌دید - قصد وی می‌نمود! اینچنین کردیم تا بدی و فحشا را از او دور سازیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود. [قرآن مجید، ۱۲: ۲۴]

و سودابه را می‌بینیم که:
وزان تخت برخاستم با خشم و جنگ
بدو اندر آویخت سودابه چنگ
بدو گفت من راز دل پیش تو
بگفتم نهان از بداندیش تو
مرا خیره خواهی که رسوا کنی
به پیش خردمند رعنا کنی
بزد دست و جامه بدرّید پاک
به ناخن دو رخ را همی کرد چاک
بر‌آمد خروش از شبستان اوی
فغانش ز ایوان بر آمد زکوی (حمیدیان، ۱۳۹۰: جلد ۳، ص ۲۵، بیت ۳۳۵- ۳۳۱)

اما این سیاست زنانه به کجا انجامید؟ پس عشق زنانه، همان‌طور که با شدت در وجودشان شکل می‌گیرد، با همان شدت به حس نیرنگ و نفرت و انتقام مبدل می‌شود. دیگر آن چیزی که مهم است اینکه آب رفته را به جوی برگردانند.

وَاسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمیصَهَُ مِن دُبُرٍ وَألْفَیا سَیدَها لََدَی الْبابِ قالَت ما جَزاءُ مَنْ أرادَ بِأهْلِک سُوءًا إلّا أن یسْجَنَ أوْ عَذابٌ ألیم: و هر دو به سوی در دویدند (در حالی که همسر عزیز، یوسف را تعقیب می‌کرد)؛ و پیراهن او را از پشت (کشید و) پاره کرد. و در این هنگام، ‌آقای آن زن را دم در یافتند! آن زن گفت: «کیفر کسی که بخواهد نسبت به اهل تو خیانت کند، جز زندان و یا عذاب دردناک، چه خواهد بود؟!» [قرآن مجید، ۱۲: ۲۵]

اتفاقات حرمسرای کاووس نیز بسیار شبیه به دربار عزیز مصر است. چون کاووس غلغله را می‌شنود اندیشه‌کنان به سوی شبستان می‌رود و وسودابه را می‌بیند که روی را خراشیده و کاخ پر از بحث شده است و ناگاه سودابه را می‌بیند که به انتقام عشق بر باد رفته و کردار هوسناک خود راه اهریمنی در پیش گرفته است و همچون ساحره‌ای همی آب ریخت و همی موی کند:

چنین گفت کامد سیاوش به تخت
بر آراست چنگ و بر آویخت سخت
که جز تو نخواهم کسی را ز بن
جز اینت همی راند باید سخن
بینداخت افسر زمشکین سرم
چنین چاک شد جامه اندر برم» (حمیدیان، ۱۳۹۰: جلد ۳، ص ۲۶، بیت ۳۴۵- ۳۴۲)

 

نوع برخورد عزیز مصر (بوطیفار) و کاووس شاه با ماجرا
کاووس از همان اول با صفت پر اندیشه و هراسناک بودن به ماجرا ورود می‌کند، غمی می‌شود، احساساتی و حتی دژم می‌شود و از گریه همسر محبوب خود، زار زار گریه می‌کند اما در عین حال می‌کوشد خردمندی را از دست ندهد و «سخن کرد هر گونه را خواستار» و به تبع آن «گُسی کرد و بر گاه تنها بماند / سیاووش و سودابه را پیش خواند» و سپس ابتدا از سیاوش استفسار می‌کند و چون سودابه سیاه‌نمایی می‌کند کاووس خود دست به کار می‌شود و دست و بر و بازوی سیاوش را می‌بوید و نیز سودابه را که از تمام بدنش بوی مشک و گلاب می‌آید. اما با وجود محرز بودن گناه سودابه باز هم عواطف او به جنبش می‌آید و اندیشه شاه هاماوران و یادآوری سابقه پر مهر سودابه و نیز دل اسیر خودش و تیمارداری کودکان، او را از مجازات ممتنع می‌نماید.

عزیز مصر نیز که بسیار خردمندتر از کاووس و خویشتندارتر بود ابتدا از یوسف پرس‌وجو می‌کند و سپس پیراهن آن‌ها را بررسی می‌کند و بر بی‌گناهی یوسف واقف می‌شود؛ پس بدون هیچ‌گونه جانبداری از زن خود، او را دروغ زن می‌نامد و خواهان پوزش‌خواهی و استغفار اوست؛ بی‌آنکه همچون کاووس ابتدا قصد دو نیم کردن و سپس ترحم بر زن خود را داشته باشد. وَاستَغْفِرِی لِذَنْبِک إنَّک کنتِ مِنَ‌الْخاطِئینَ: و تو ای زن نیز از گناهت استغفار کن، که از خطاکاران بودی!» [۱۲: ۲۹]

نکته جالب این داوری این است که یوسف یک جمله در برائت خود می‌گوید: قالَ هِی راوَدَتْنِی عَن نَّفْسِی: (یوسف) گفت او مرا با اصرار به سوی خود دعوت کرد [۱۲: ۲۶] و سیاوش نیز فقط مجال می‌یابد همین حرف را به کاووس بگوید که سودابه با دستپاچگی به میان حرف او می‌پرد! نکته دیگر اینکه عزیز مصر از یوسف می‌خواهد این مسئله را مسکوت نگه دارد: یوسُفُ أعرِضْ عََنْ هذا: یوسف از این موضوع، صرف‌نظر کن [۱۲: ۲۹]. کاووس نیز جهت حفظ آبروی حرم خود از سیاوش همین تمنا را دارد:

مکن یاد از این هیچ و با کس مگوی
نباید که گیرد سخن رنگ و بوی (حمیدیان، ۱۳۹۰: جلد۳، ص ۲۸، ب ۳۸۴)

 

واکنش سودابه و زلیخا بعد از ناکامی و رسوایی در عشق
زلیخای عشق‌باز و سودابه هوس‌باز! زلیخا عاشق بود و مجنون‌وار بر عشق و تمنای خود اقرار داشت و این عشق شدیدی بود که عاشقی چون زلیخا را در مقابل ناز معشوق به زبونی واداشته بود و شاید از این منظر است که در نظم و نثر فارسی اسم او در کنار نام یوسف جایگاهی در ردیف لیلی و مجنون، فرهاد و شیرین، ویس و رامین، وامق و عذرا و ... یافته بی‌آنکه نامی از عشق سیاوش و سودابه باشد و حتی او را در پیری به وصال و خواسته خود رسانده‌اند، آن هم با تصور جوان شدن او و سپس وصال یوسف. شاید خواسته‌اند مزد عشق جانسوز او را به نحوی شایسته بدهند. هر چند به جوان شدن زلیخا و ازدواجش با یوسف در تورات و قرآن اشاره‌ای نشده است.

زلیخا ابتدا می‌خواهد به ملامتگران درس بزرگی بدهد، که گفته‌اند: «زلیخا دیدن و یوسف شنیدن / شنیدن کی بود مانند دیدن». پس مهمانی بزرگی ترتیب می‌دهد و جمال یوسف را به زنان شهر می‌نمایاند تا همه بدانند که نه زلیخا بلکه تمام شهر در مقابل این زیبایی خیره‌کننده سر تعظیم فرود می‌آورند: فَلَمّا رَأینَهُ أکبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أیدیَهُنَّ وَ قُلْنَ لِلهِ ما هَذَا بَشَرَّا إنْ هَذا إلّا مَلَک کریم: هنگامی که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ (و زیبا) شمردند؛ و (بی‌توجه) دست‌های خود را بریدند؛ و گفتند: «منزه است خدا! این بشر نیست؛ این یک فرشته بزرگوار است!» [۱۲: ۳۱]

زلیخا که سخت عاشق شده است از این خاطرخواهی‌ زنان شهر شاید غیرت و حسادتش گل کرده است زیرا با جسارت و بی‌پروایی تمام عشق خود را علناً ابراز می‌دارد:

قالََتْ فَذَلِکنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَ لَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ: (همسر عزیز) گفت این همان کسی است که به سبب (عشق) او مرا سرزنش کردید! (آری،) من او را به خویشتن دعوت کردم و او خودداری کرد [۱۲: ۳۲] و حتی اصرار دارد که یوسف محبوب او خواسته‌اش را اجابت کند وگرنه به زندان خواهد رفت و ذلت خواهد کشد و نیز او بود که چون یوسف را به زندان می‌فرستد خود سخت بر او دلتنگ می‌شود و قاصد می‌فرستد شاید یوسف پشیمان شده باشد و باز او را به دامان خود باز گرداند. اما یوسف (ع) بر سر حرف خود با براهین قاطع ایستاده است و خیال عقب‌نشینی ندارد. زلیخا دوری یوسف را تاب نمی‌آورد و بارها به بهانه‌هایی از جمله مجازات به جوار یوسف می‌رفت تا به ظاهر انتقام بگیرد اما در باطن روح  عاشق خود را سیراب سازد و سرانجام در جریان استخلاص یوسف از زندان، زلیخا زبان به اعتراف گشود و در حضور اهالی قصر اعلام کرد:

 قالَتِ امْرَأتُ الْعَزیزِ الْآنَ حصْحَصَ الْحقُّ أنا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَ إنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِین: همسر عزیز گفت الآن حق آشکار گشت. من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم؛ و او از راستگویان است [۱۲: ۵۱].

اما از آن سوی در حرم کاووس سودابه که جز شعله‌ای از هوس بهره‌ای بیش از عشق سیاوش نداشت:
یکی چاره جست اندر آن کار زشت
زکینه درختی بنوّی بکشت (حمیدیان، ۱۳۹۰: جلد۳، ص ۲۸، بیت ۳۸۶)

زنی جادوگر را به مدد می‌گیرد تا خود را، ضمن باردار نشان دادن فرزندی مرده بیاورد و آن را به کاووس منتسب کند و گناهش را بر سیاوش مترتب نماید. سپس خود را به جامه (رختخواب) افکند و آب از دیده بریخت و دل کاووس‌شاه را بد گمان کرد. هر چند نیرنگش نگرفت اما دل پر نفرتش تا سیاوش را به نیستی نکشاند آرام نمی‌نشیند. لذا کاووس را متقاعد می‌کند که او را به آتش بسپارد تا خود ایمن گردد و چون از آتش حکم برائت سیاوش بیرون می‌آید باز هم با تلاشی مذبوحانه آن را به جادوی زال نسبت می‌دهد و سرانجام زمانی نفسی به راحتی می‌کشد که سیاوش به جنگ و سپس برای همیشه از ایران‌زمین می‌رود.

تفاوتی که میان دو زن عاشق وجود دارد این است که عشق در زلیخا واقعی است و به همین جهت او از ملامت زنان مصری ابایی ندارد و علناً هم به خود اعتراف می‌کند و هم بر تمنای خود اصرار می‌ورزد. بعد از این آزمون (شیدایی زنان مصری بر جمال یوسف) نفرت زلیخا از معشوق ستیزه‌گر خود کم شد و به او مشتاق‌تر گردید، به قول سعدی:

گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
(سعدی، ۱۳۷۹: ص ۴۱۳)

و به همین دلیل بود که او را از نردبان عشق یوسف به ملکوت رسانده‌اند و به دامان وصلتی آسمانی با یوسف برگردانده‌اند تا پاداشی برای آن همه هجران و دلدادگی‌اش باشد. در واقع عشق و زور و قوت عشق بود که زلیخا را از پرده عصمت برون آورد و او را همچون رابعه بر بکتاش خود شیفته و واله کرد.

زلیخا یوسف را بر زنان مصری عرضه می‌کند تا چهره او را حجت موجه خود در مقابل ملامت‌کنندگان قرار بدهد و در واقع هیچ رنگی از غرور و شیفتگی در او نیست. همچنان که در ادامه نه‌تنها خجل نیست بلکه با افتخار عنوان می‌کند: «این همان کسی است که مرا به خاطرش سرزنش می‌کردید».

اما سودابه که سیاوش را به شبستان فراخوانده بود همچنان‌که در ادامه مشخص می‌شود هدفش این بود که سیاوش در قیاس با دختران ماهروی، جمال او را بر سایرین ترجیح دهد و وی پیروزمندانه به کام و آغوش سیاوش راه یابد و در این البته نوعی خودشیفتگی و غرور وجود دارد که چون شکسته می‌شود به نفرت و اعمال جنون‌آمیز و حس انتقام‌جویی می‌انجامد.

سودابه که اشتیاقی آلوده به هوس‌بازی داشت تمام تلاشش این بود تا سیاوش را نابود کند و دیگر روی او را نبیند، هر چند جبر زمانه سیاوش را به غربت کشاند و مظلوم گرداند اما سودابه نیز در نهایت بهره‌ای جز این نداشت که رستم در مقابل دیدگان کاووس شاه:

زپرده به گیسوش بیرون کشید
ز تخت بزرگیش در خون کشید
به خنجر به دو نیم کردش به راه
نجنبید بر جای کاووس شاه (همان، ص ۱۷۲: ب ۲۶۲۶ و ۲۶۲۷)

 

نتیجه
با مقایسه دو داستان در می‌یابیم که فضای داستان و تقابل شخصیت‌ها به نحوی عجیب به هم شباهت دارند. مقام سودابه و زلیخا، عزیز مصر و کاووس و نیز زیبایی و جوانی افسونگرانه یوسف (ع) و سیاوش و گفت‌وگو‌های آن دو در خلال ماجرا و نیز واکنش‌های سودابه و زلیخا و یوسف (ع) و سیاوش و حتی مواجهه و داوری ولی‌نعمتان (عزیز مصر و کاووس شاه) بر پیشامد قصه، همه حکایت از این دارد که جدای از مسئله تقابل فرهنگی و نیز اشتراکات ملت‌های قدیم در اسطوره‌ها، چون داستان سودابه و سیاوش را فردوسی برای نخستین‌بار به نظم درآورده است و حتی اولین یوسف و زلیخای منظوم را نیز به او نسبت می‌دهند، فردوسی مسلمان به‌طور قطع و یقین به قصه‌ قرآنی نظر داشته‌ است.

حتی اگر بخواهیم منظومه یوسف و زلیخا را از کسی بدانیم که به تأثر از داستان سیاوش فردوسی، آن را سرایش کرده باید اذعان کنیم که فردوسی نیز مسلماً در سرایش داستان خود تحت تأثیر قرآن و متون تفسیری قرار داشته است.

دومین نتیجه‌ای که می‌توان گرفت اینکه عشق زلیخا بر مبنای شیفتگی و عشق سودابه نوعی اشتیاق و هوس زودگذر بوده است و این‌گونه است که نام زلیخا در کنار یوسف با مجنون و لیلا و فرهاد و شیرین و .... پیوند خورده است، حال آنکه سودابه برای خود هیچ سهم و یادی از عشق و نیکنامی بر جای نگذاشته است.

 

منابع
۱. قرآن مجید، سوره یوسف
۲. نسخه مترجم الکترونیکی قرآن مجید (ذکر) - نسخه ۰/۰/۱
۳. حمیدیان، سعید، شاهنامه فردوسی، ج ۳، تهران: قطره، ۱۳۹۰
۴. ممتحن، مهدی و داوری، پریسا، دو زن (مقایسه زلیخا و سودابه)، مطالعات ادبیات تطبیقی، دانشگاه آزاد اسلامی جیرفت. سال چهارم، شماره ۱۳، ص ۱۷۵- ۲۰۱
۵. آیتی، سید محمود، یوسف و سیاوش، مجله ادبستان، شماره ۴۰، ص ۴۹- ۵۲
۶. سعدی، مصلح‌الدین، کلیات، تصحیح محمدعلی فروغی، چاپ یازدهم، امیرکبیر، ۱۳۷۹

 

۳۴۸۱
کلیدواژه (keyword): نگرش تطبیقی,یوسف،,سیاوش,زلیخا,سودابه,قرآن مجید,شاهنامه فردوسی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید