در پژوهشهای تطبیقی، یکی از موضوعات در خور تعمق، تأثیرپذیری شعرای فارسی و عربی از یکدیگر است. بحتری، شاعر سده سوم هجری و دوره بازگشت، قصیدهای به نام سینیه در وصف ایوان مدائن دارد که بسیار زیبا و هنرمندانه بیان شده است. خاقانی شروانی، شاعر بلندآوازه سده ششم هجری نیز قصیدهای با همین مضمون با عنوان ایوان مدائن سروده و در آن استادی و مهارت شاعری خود را در معرض نمایش نهاده است. تأثیرپذیری شعرای پس از او از این قصیده نیز هنرمندی خاقانی را در این مطلب نشان میدهد. در این جستار سعی شده است ضمن بررسی اجمالی زندگی این دو شاعر و مقایسه وجوه تمایز و شباهتهای آنها قصیدههای نام برده از این دو گوینده شهیر مورد نقد و واکاوی قرار گیرد.
مقدمه
در بررسی پژوهشهای تطبیقی، یکی از موضوعات درخور پژوهش تأثیر شگفتانگیز تمدن ساسانی بر محیط ادبی دوره عباسی و بر آثار شاعران نامدار بزرگ آن زمان است که بسیار جای تأمل و ژرفاندیشی دارد. نیز تأثیرپذیری شاعران ایرانی در چنین دورانی از شاعران عرب است. از جمله تأثیر تمدن ایرانی بر شعر شاعران بزرگ عرب، میتوان به وصف ایوان کِسری بُحتری اشاره کرد.
بُحتری این شاعر پرآوازه عرب در قرن سوم هجری از ایوان مدائن دیدن کرد و سوز دل خود را به صورت قصیدهای زیبا بروز داد و در ضمن قصیده پنجاهوشش بیتی خود شُکوه و عظمت ایرانیان و تمدن بزرگ ساسانی را توصیف کرد و وصفی بسیار استادانه از خود بهجای نهاد. زمانی ارزش و زیبایی این قصیده دوچندان میشود که التفاتی به سیاستهای ضدایرانی خلفای اموی و عباسی داشته باشیم.
از سوی دیگر شاعر پرآوازه ایرانی، خاقانیشروانی نیز قصیدهای در وصف ایوان مدائن دارد. در این قصیده، وی زوال نعمتهای دنیا و عظمت و جلال سلاطین ساسانی را مطرح کرده و آن را آیینه عبرت قرار داده است.
بُحتری قصیده خود را تنها برای بیان زیبایی کاخ ساسانیان و عظمت و قدرت سازندگان آن و نعمتی که از سوی آنان نصیب عرب شده است سروده درصورتیکه خاقانی در سرودن قصیده خود به پند و اندرز نظر داشته و این موضوع، خود از مطلع قصیده او نمایان است.
خاقانی در سفر دوم حج (سال ۵۶۹ هجری قمری) در بازگشت از مکه بر ایوان مدائن گذر کرده و شُکوه از دسترفته ساسانیان را به یاد آورده و این قصیده را سروده است. اصل قصیده دارای چهلودو بیت در وزن «مفعول مفاعلین مفعول مفاعلین» و در بحر «هزج مثمّن اَخرب» است.
در این مقاله سعی شده است به معرفی اجمالی این دو شاعر و قصیده ایوان مدائن آنان و تأثیرپذیری آنان اشاره شود.
زندگینامه بُحتری
ابوعباده ولیدبن یحیی البحتری به سال ۲۰۶ هـ در منبج میان حلب و فرات، متولد شد. بحتری در آنجا پرورش یافت و در همانجا درس خواندن را آغاز کرد. از اینرو تا پایان عمر همچنان به زادگاهش دلبسته بود و در شعر خود فراوان از آن یاد کرده است. قوم او که همه از قبیله طیی ء بودند در حوالی منبج میزیستند و او در میان آنان زیست و از فصاحتشان بهره گرفت (الفاخوری، ۳۶۷:۱۳۶۳).
بحتری نخستین آثار شعریاش را وقف ستایش قبیله خود کرد و آنگاه به جستوجوی ممدوحی برخاست تا سرانجام با ابوتمام شاعر دیدار کرد (ابنرشیق، ۱۴۰۱ق:۲۸۱). ابوتمام مجذوب استعداد بحتری جوان شد و ظاهراً او را بهعنوان مدیحهسرا به بزرگان مَعَرّئالنعمان معرفی کرد اما از سرودههای او در این دوره اثری نمانده است (ضیف، ۱۹۶۰م:۱۸۸).
از آن زمان رشته دوستی میان ابوتمام و بحتری استوار گردید و بحتری ملازم استاد خود شد و از معانی و مضامین شعر او اقتباس کرد و شیوه او را در بدیع پیروی نمود (الفاخوری، ۳۷۹:۱۳۶۳).
بحتری دوره ده تن از خلفای عباسی را درک کرده است و در سفر به بغداد به همراهی استادش به حلقههای درس علمای مشهور (بهویژه ابناعرابی) پیوست و در مدح بزرگان بغداد قصاید فراوانی سرود.
بعد از مرگ ابوتمام و به خلافت رسیدن متوکل به دربار عباسی راه یافت و کتاب «الحماسه» خود را به فتحبن خاقان وزیر متوکل تقدیم کرد و فتحبن خاقان (احتمالاً در سال ۳۴۱) او را به خدمت خلیفه برد و روزگار پرجلال بحتری در مقام شاعر دربار از همین زمان آغاز شد و از آن پس او ندیم و همراه و شاعر و ملتزم رکاب متوکل گردید (مسعودی، ۱۹۶۴م:۱۸۶۱).
بعد از قتل خلیفه و وزیرش، مصلحت چنان دید که در منبج عزلت گزیند اما پس از مدتی وقتی معتز پسر متوکل بر تخت خلافت تکیه میزد، بحتری بسیار شاد گردید و به مالومنال زیادی دست یافت و در مدح او قصاید بسیاری سرود. شهرت بحتری در روزگار معتمد عباسی رو به افول نهاد و در پایان عمر به زادگاهش بازگشت و پس از یک بیماری طولانی در همانجا درگذشت (همان: ۱۸۷۷).
بحتری در آغاز، تقریباً پیوسته به سرودن شعرهایی در ستایش خویشتن یا در وصف سیر و سفرش در بادیه میپرداخت اما با ورود به دربار، مدیحه مایه اصلی شعرش شد. در میان قصاید او وصف کاخها، شکوهی خاص دارد. در این وصفها در پرتو ذوق ظریفش در صورتپردازی شاعرانه و ترسیم زیبایی جزئیات، یکتا و بیرقیب است. وی در اواخر زندگی خود شعری کامل را به وصف ایوان کسری اختصاص داد.
آثار بحتری
بحتری دیوان قطوری دارد موسوم به «سلاسل الذهب» و در آن انواع قالبها و مضامین شعری چون غزل، قصیده، رثاء، حِکَم، فخر، مدح و وصف دیده میشود.
دیگر از آثار او کتاب «الحماسه» است که به تقلید کتاب الحماسه استادش ابوتمام نوشته شده است. اثر دیگر او کتاب «معانیالشعر» است که چیزی از آن موجود نیست و قصیدهای در مدح ایرانیان در باب مدائن، که بسیار فصیح و پرشکوه است و ترجمه آن نیز موجود است (دهخدا، ۴۳۸۶:۱۳۶۵).
بحتری شاعر توصیف
یکی از مضامینی که در شعر بحتری بسیار دیده میشود «توصیف» است. برای آنکه بحتری در وصف سرآمد شاعران گردد چند عامل اثرگذار بود. از جمله آنکه خیالی صافی داشت، مفتون رنگهای درخشان بود و در ابداع تصورات رقیق نیز چیرهدست بود. احساسی سریعالتأثیر داشت و نیز شیفته جمال بود. تربیت بَدَوی شاعر این شعله را افروختهتر ساخته بود. وقتی به شهر آمد از دیدن آن همه زیبایی و شکوه به وجد آمد. هر جا که مینگریست رنگ و رونق و جمال بود. اوصاف بحتری دو شاخه بارز دارد: وصف طبیعت و وصف بناها.
دیدن مناظر پرشکوه شهر از بناها و دیگر مظاهر تمدن، در بحتری تأثیری شگرف بر جای نهاد. چنانکه در آثار خود با ولعی هرچه تمامتر به وصف آنان پرداخت، مخصوصاً از قصرهایی که متوکل برآورده بود و نیز از دو کاخ معروف معتمد. از وصفهای استادانه او قصیده ایوان کسری است که بحتری همراه پسرش ابوالغوث از آن دیدار کرده بود (الفاخوری ۳۸۶:۱۳۶۳).
بحتری در این قصیده موسیقی شعر خود را کاملاً رعایت میکند و گویی حتی یک نغمه خارج ندارد. او الفاظ خود را با دقت و مهارت خاصی انتخاب و آرایشهای بدیعی را در شعر رعایت میکند. او به دلیل بَدَوی بودنش آرایش کلام را در حد متعادل دوست دارد. برای همین در شعرش از این نوع به حد متعادل دیده میشود. وی به هماهنگی لفظ و معنی توجه دارد. او الفاظ خود را با دقت و مهارت خاصی انتخاب میکند و الفاظش دور از غرابت و نیز نرم و ملایماند.
ایوان کِسری
طاق کسری یکی از بناهای زیبا و با عظمت ایرانزمین است که سرانجام با گذراندن حوادث روزگار خرابههایی از آن بهجای مانده است. گروهی از مورخین و خاورشناسان تیسفون، پایتخت عظیم و باشکوه ساسانی و ایوان کسرای آن را در نوشتههای خود به خوبی توصیف کردهاند.
هنگامی که مدائن پایتخت پادشاهی ایران بهشمار میآمد این بنای تاریخی قصر بزرگی داشت که محل زندگی و نیز محل بار دادن پادشاه بود. بنیانگذار آن را شاپور ذوالاکتاف گفتهاند. سبب نامگذاری آن به این اسم وجود تالار بزرگی است که دارای طاق قوسی که هنوز هم آثاری از آن باقی است و مهمترین قسمت این بنای عظیم بوده است و به چنین تالارهایی «ایوان» گفته میشد. خسرو اول انوشیروان در هنگام تولد حضرت رسول اکرم(ص) در این کاخ حکومت میکرد و بنابر برخی روایات در شب میلاد حضرت ختمیمرتبت، بخشهای مهمی از آن فروریخت و از میان رفت.
آخرین پادشاهی که مقتدرانه در آن بر تخت نشست خسروپرویز بود که در همین کاخ نیز نامه رسول خدا(ص) به دستش رسید و با گستاخی آن را پاره کرد (پیرنیا، ۱۰۱:۱۳۸۵).
هنگام فتح مدائن، مسلمانان تالار بزرگ این کاخ را محل اقامه نماز جماعت قرار دادند. در عظمت ایوان کسری همین بس که هنگامی که هارونالرشید تصمیم گرفت آثار بهجامانده از آن را ویران کند از فراهم کردن وسایل موردنیاز برای تخریب آن عاجز ماند و از این کار منصرف شد.
ایوان کسری و قصیده سینیه بحتری
یکی از قصاید شیوا و استوار بحتری قصیدهای است که در آن ایوان مدائن، عظمت دولت ساسانی و جود و کرم ایرانیان در حق اعراب را توصیف کرده است. مطلع این قصیده پنجاهوشش بیتی چنین است.
صُنتُ نَفسی عَمّا یَدَنِّسُ نَفسی
وَ تَرفَّعتُ عن جَدا کُلِّ جِبس
از مضمون سینیه چنین برمیآید که بحتری هنگام سرودن این قصیده احساسی حاکی از ناامیدی و یأس داشته است. وی در ضمن این قصیده از سرنوشت مرگ و فنای انسان در عالم وجود سخن میگوید. او برای رهایی یافتن از دردها و رنجهای خود روی به سوی مدائن میآورد.
با درنظر گرفتن روحیه و افکار و خصوصیات اخلاقی و میل تکسّب بحتری بسیار مشکل است انسان خود را به این قانع کند که چون بحتری در این قصیده خلیفهای از ممدوحینش را نام نبرده، پاکدامنی فراوان نشان داده و هدفش صرفاً جهت تسکین آلام و ذکر مآثر و مناقب ساسانیان و ایرانیان بوده است. میل تکسّب بیحدوحصری که در بحتری وجود داشته است این احتمال قوی را بهوجود میآورد که این قصیده را با اشاره به یکی از ایرانیان ثروتمند و نافذ در دستگاه خلافت سروده باشد.
بعضی از کسانی هم که با حالات و وضع بحتری آشنا هستند بر همین عقیدهاند و چنین اظهار میکنند که احتمال میرود بحتری این قصیده را پس از کشته شدن متوکل و خروج از بغداد و با اشاره بعضی از ایرانیان صاحب جام و مقام در دستگاه خلافت سروده است.
شاعر قصیده را با بیان بلندهمتی و بینیازی خود از بخشش و نوال فرومایگان و استواری در برابر حوادث روزگار شروع میکند. زیرا در غیر این صورت انسان به گرداب نیستی، درماندگی، کشمکش با روزگار و بیان غم و غصه و بدبینی سرنگون میشود.
او روزگار را همچون کمفروشی میداند که به حال مشتری فقیر خود رحم نمیکند و پیوسته از کالای ناچیز عمر او میکاهد و او را به نابودی سوق میدهد. همچنین کار روزگار غدار حیلهگر برعکس میداند، زیرا فرومایگان را سروری میدهد و از نیکان و کریمان رو میگرداند و به آنها پشت مینماید.
بحتری در ابتدای قصیده، خود را چون مبارزی سرسخت معرفی میکند که در برابر روزگار کمفروش با او میجنگد و با او دست و پنجه نرم میکند و در ادامه به یاد میآورد که بین او و پسرعمویش اختلافی پیش میآید و او از پسرعمویش جفا میبیند و عزم سفر میکند و مرکب خود را به سوی کاخ ابیض مدائن میراند تا اندکی از اندوه زندگیاش بکاهد. اما از سوی دیگر چون به مدائن میرسد و مرکز حکومت عظیم ساسانیان را ویران مییابد به یاد عظمت بربادرفته آنان میافتد و غمگین میشود.
در بیتهای چهارده و پانزده این قصیده چنین میگوید:
در حالیکه (ساسانیان) در سایه قصر بلند و مشرف بر صحراهای اطراف در ناز و نعمت آرمیدهاند و این قصر آنقدر بلند است که چشمها را کمسو و خسته و درمانده میکند و نگاه به این کاخها چشم را میزند و دیده به بلندای آن نمیرسد. این است که گویا کاخ به روی ملتهای مختلف بسته شده است، زیرا با بودن کنیزان و خادمان از ملتهای مختلف و با زبانهای مختلف در آنجا دیگر نیازی به کسی نیست.
بحتری در ضمن وصف، قدرت سازندگان آن را ستوده، زیرا این کاخ سر به فلک کشیده با چنان انسانهایی بلند گشته و بالا رفته است. بحتری قدرت کاخنشینان را بیان میکند و میگوید اینان سرزمینی وسیع را زیر تسلط خود داشتند. بعد از پرداختن به وصف کاخ، عظمت و شکوه گذشته بناهای ساسانیان را به خاطر میآورد و میگوید:
افسوس که از آن کاخ، امروز جز خرابههایی باقی نیست. ولی اگر میگوییم خرابه گمان نبرند که اینجا بیابانهای بیآبوعلف و خشک بوده است. بیشک در اینجا زمانی تمدنی درخشان و کهن که به بهترین وجه ساخته و پرداخته شده، متمرکز بوده است.
از سوی دیگر کوششهای صاحبان این خرابهها در برقراری صلح و انجام دادن کارهای بزرگ را بر پایهای میداند که اصلاً با اقدامات مشابه تازیان قابل مقایسه نیست. سپس به وصف «جِرماز»، که یکی از بناهای ساسانیان است، میپردازد و چون آن را ویران و خالی از سکنه میبیند در دیده او چون گورستانی ویران و آرام جلوه میکند.
شاعر بار دیگر به گورستان حمله میبرد و آن را مقصر خرابی کاخ میداند و میگوید اینجا زمانی جایگاه شادی و سرور بود و اکنون دست روزگار آن را به جایگاه حزن و اندوه مبدل کرده است. حال چرا این ویرانهها باقی مانده است و از چه خبر میدهد؟ بهجا مانده است تا تو را از عجایب یک ملت بزرگ و با عظمت و شوکت خبر دهد و بگوید که این گفتهها حقیقت دارد.
در این هنگام دیدگان شاعر بر نقش نبرد انطاکیه، که بر یکی از دیوارهای قصر جرماز نقش شده بود، قرار میگیرد و نظرش را به خود جلب میکند. این بار دست از وصف جرماز برمیدارد و به وصف نبرد انطاکیه میپردازد.
در اینجاست که شاعر قدرت خود را در وصف نشان میدهد و تصویری زنده و گویا را در مقابل دیدگان خواننده مجسم میسازد. او تصویر نبرد انطاکیه را مینگرد و ناگاه خود را در میان دو صف روم و ایران میبیند. ترس و وحشت سراپای وجودش را دربر میگیرد و برای اینکه وصف خود را زندهتر جلوه دهد و خواننده را با خود در دیدار این نقش زیبا همراه کند و در عالم خیال او را با خود به میدان نبرد ببرد، ضمیر را مخاطب میآورد. (رایتَ و ارتعتَ).
او به میدان خیره میشود و مرگ را مینگرد که به پا ایستاده است و سواران دلاور را در کام خود فرومیکشد. در این هنگام شاعر میخواهد بیباکی و کاردانی پادشاه ساسانی را بیان کند، از اینرو میگوید:
در حالیکه مرگ برپای ایستاده و در کمین است و دلاوران و سواران را با داس اجل درو میکند و با شدت ادامه دارد، انوشیروان را مینگرم که صفهای سواران را زیر درفش کاویان رهبری میکند و او را در لباسی سبز، سوار بر اسبی نارنجیرنگ، خرامان میبینم.
قبلاً شاعر در وصف از قوه تخیل خود استفاده کرده است اما در این شعر به ذکر رنگ لباس و اسب انوشیروان میپردازد. دیگر از قوه خیال استفاده نمیکند بلکه بهطور واقعی رنگی را که روی پرده میبیند، بیان مینماید. سپس توجهش به صحنه نبرد جلب میگردد و در تصویر، نبرد را مینگرد که آرام و بیصدا با حرکات شدید و سریع جریان دارد. پهلوانان را میبیند که با قدرت و شدت نیزه را مینگرد که با قدرت و شدت نیزه بر دشمن فرود میآورند.
در دل میگوید راستی این نقش چه زنده است، گویی جنگاوران آن همگی زندهاند و در حال حرکت مقاصد خود را بیان میکنند. ولی اگر صدایی نمیآید برای این است که اینان آنچه را که در دل دارند، با زبان اشاره بیان میکنند.
شاعر خود را در عالم خیال در صحنه نبرد میبیند و به قدری خیال او را درمییابد که نزدیک است عالم واقع و خیال بر او مشتبه گردد. پس برای اینکه خود را از سرگردانی برهاند و برای خود محقق گرداند که در خوابوخیال نیست، با دراز کردن دست خویش به سوی تصویر، آن را لمس میکند و به یقین درمییابد که در عالم خیال بوده است.
سپس برای اینکه خستگی را از تن براند جامی لبریز از می ناب از دست پسرش ابوالغوث میگیرد و پنهانی مینوشد. مبادا او را ببینند و سرزنش کنند. آنگاه باده را به بهترین وجه وصف میکند و با وصف نیکوی خود، خواننده را به یاد وصف باده شعرای قبل از خود چون ابونواس و اعشیاکبر میاندازد و در این راه گوی سبقت از آنان میرباید:
«بادهای که در پاکی و صافی گویی نور ستارهای است که شب تار را تابناک و روشن میسازد و یا آب دهان خورشید است».
«چون مست جرعهنوش آن را نوشد، او را شادی فراوان بخشد و آن باده به قدری محبوب مردمان است که گویی از قلبهای آنان گرفته و در جام ریخته شده است و از اینرو نزد هرکس محبوب است.»
بحتری بار دیگر به عالم خیال رو مینهد و ایوان را در کنار جرماز چون غاری در کنار کوهی مییابد. ایوان در دیده او بهقدری غمانگیز و اندوهبار جلوه میکند که گویی چون کسی است که دولت عزیزش از او جدا شده یا به اجبار زن مهربان و دوستداشتنی خود را طلاق داده است.
در دل با خود میگوید:
«فغان ز دست ستمهای گنبد دوار که نیکبختی این ایوان را به بدبختی تبدیل کرده، لیک با شهامت و قدرت با تحمل بار سنگین روزگار، شکیبایی پیشه ساخته است».
«آری اگر جامه این کاخ باعظمت ژنده گردیده و جامههای دیبا و حریر از برش به غارت رفته، او را ننگ و عاری نیست.»
«کنگرههایش از قلههای دو کوه رِضویٰ و قدس بلندتر است».
ایوان به قدری زیبا و عجیب بنا شده است که بحتری را در شناخت سازنده آن به شک میاندازد: «آیا این ایوان را آدمیان برای پریان بنا کردهاند یا ساخت دست پریان است تا آدمیان در آن بیارامند و بیاسایند!»
اما بعد از کمی فکر میگوید: «بیشک ساخت دست پادشاهان است و سازنده آن هم در میان پادشاهان گمنام نبوده است.»
در ادامه میگوید:
ای عجب این قصر باشکوه زمانی برای شادی بنا شده بود و اکنون باید به خرابههای آن گریست. پس شایسته است که به یادش سرشک غم از دیدگان ببارم و با اشکهای خود از آن یاد کنم و این تنها کاری است که از دست من برمیآید. بر آنها اشک میریزم و حال آنکه سازندگان آنها از نژاد و دودمان من نیستند و این خانه من نیست. فقط از اینرو به آن عشق میورزم که از سوی بانیان آن بر خاندانم نعمتها و بخششها رفته است و آنان نهال نیکویی خود را در میان خاندان من کاشتند و آبیاری کردند. با سواران جنگی زرهپوش پادشاهی ما را نیرو بخشیدند و ضد اریاط حبشی به پاخاستند. بلی آنان شریف و بزرگزاده بودند و من هم عاشق اشرافم از هر طبقهای که باشند.
بررسی وجوه تمایز و تشابه بین بحتری و خاقانی
آنچه در میان این دو شاعر ایرانی و عربزبان بیش از همه چشمگیر است بعضی از ویژگیهای اخلاقی و نحوه زندگی آنهاست. از جمله هر دوی آنها نسبت به استادشان طریق ناسپاسی پیش میگیرند.
بحتری، برخلاف انتظار با آنکه نخستین تشویقها و راهنماییها و بخشی از آموختههای خود را در شاعری مدیون ابوتمام بود. از مرگ او (۳۲۱) اندوهگین نمیشود. این نخستین نمونه ناسپاسی و فرصتطلبی او بود و در ادوار بعدی نمونههای دیگری از او دیده شده است. به دنبال مرگ ابوتمام، دِعبل خزائی نیز وفات یافت و با وفات این دو تن، میدان برای بحتری خالی شد و دیگر رقیبی برای او وجود نداشت (مسعودی، ۱۶۹۴م:۱۸۶۱).
خاقانی نیز با ابوالعلاء گنجوی که استاد وی در شعر و ادب بود و او را بعد از تربیت، دختر داد و به دربار شروانشاهان برد، کارش به دشمنی کشید و او را هجو کرد و در کتاب تحفئالعراقین خود ابیاتی در هجو استاد خود سرود. با رشیدالدین و طواط هم چندی دوستی داشت و هر دو یکدیگر را ثنا گفتند ولی آخر کار این دوست را هم هجو کرد. اثیر اخسیکتی نیز که طریقه خاقانی را تتبع میکرد، از معارضان وی شمرده میشود (صفا، ۳۱۱:۱۳۷۴).
خاقانی یکجا به حسودان، بدخواهان و رقیبانش میگوید:
دانم از اهل سخن هر کاین فصاحت بشنَود
در میانِ منکر افتد خاطرش اندر خطا
گوید این خاقانیِ دریا مَثابت خود منم
خوانمش خاقانی اما از میان افتاده قا
(سجادی، ۳۸۰:۱۳۷۴)
دیگر از مشترکانشان آنکه هر دوی این شعرا دیوان شعری، متضمن از غزل و قصیده، داشتهاند و هر دو در توصیف و تشبیه استاد تمام بودهاند.
مهارت خاقانی در وصف از غالب شاعران قصیدهسرا بیشتر بوده است. اوصاف مختلف او مانند وصف آتش، بادیه، صبح، مجالش بزم و بهار، خزان و طلوع آفتاب در شمار اوصاف کمنظیر ادبیات فارسی است.
در مورد بحتری نیز، چنانکه پیش از این اشاره شد، توصیف در اشعارش جایگاه خاصی دارد.
در وصف، او پردههای متعدد و زیبایی با رنگهای گوناگون آفریده که نمایشگر جلوههای زیبای طبیعی است، بهطوری که دل و جانش را به گرو برده و در تمام طول حیاتش بر احساس او مستولی گشته است. بحتری در این باب اوصاف متنوعی چون وصف بهار، وصف باران، وصف ابر، رعد و برق، نسیم، شقایق نعمان، باغهای پرشکوفه، گلها و سبزههای عطرآگین دارد. مسلم است که در این اوصاف شاعران دیگر، چه قدما و چه معاصرانش، ذوقآزمایی کردهاند و بحتری بسیاری از مضامین آنان، مخصوصاً ابوتمام را تقلید کرده است؛ اما بحتری در این تقلید متوقف نشده و با طبع لطیفش به اوصاف خود حیات و حرکتی نو بخشیده است.
دیگر از امتیازات اوصاف این دو شاعر، فراوانی صُوَر خیال و زیبایی آنهاست. تصویرهای آنها بسیط و واقعی هستند. الهام، حرکت، تازگی و باریکاندیشی در این اوصاف چشمگیر است.
خاقانی را شاعر صبح نامیدهاند، از آن جهت که قصاید فراوانی با مطلع صبح و در وصف صبح سروده است:
رخسار صبح پرده به عمدا برافکند
راز دل زمانه به صحرا برافکند
اما آنچه مابین این دو شاعر از وجوه تمایز و اختلاف آنان است، آن است که بحتری از جمله شعرای مُتکسّب [کاسبپیشه] است زیرا میل تکسّبِ بیحدوحصری که در وی وجود دارد از تمام اشعار و ابیات و از نحوه زندگی او مشخص است و حتی قصیده ایوان کسری را، با آنکه در آن از خلیفه یا امیری یاد نکرده و پاکدامنی فراوان نشان داده است، نمیتوان پذیرفت که جهت تسکین آلام و ذکر و مناقب ساسانیان آورده باشد. اظهار تعفّف و اخلاص در ذیل قصیده هم ظاهراً نباید خیلی جدی تلقی شود و در قصد قربت محض او باید تردید کرد، خاصه اینکه بعدها در قصیدهای در مدح ابنثوابه صریحاً میگوید:
قد مدحنا ایوان کسری و جئنا
نستثیب النعمی من ابنثوابه
و این ابنثوابه مردی است ایرانیالاصل که در دستگاه عباسیان صاحب مقام بوده است.
اما خاقانی در عین مداحی، مردی بلندهمت و آزاده بود و با وجود نزدیکی به دربارهای معروف و علاقهای که از جانب شروانشاه و خلیفه به تعهد امور دیوانی از طرف او شده بود، همواره از اینگونه مشاغل، که به انصراف او از عوالم معنوی میانجامید، اجتناب داشت (صفا، ۳۱۳:۱۳۷۴).
قصیده ایوان مدائن را خاقانی در بازگشت از سفر دوم حج خود به سال ۵۶۹ هجری قمری، پس از دیدن آن بنای تاریخی و یادآوری از فر و شکوه دیرین ایران و بارگاه ساسانی، سرود. پیش از آن بحتری شاعر عربزبان در سده سوم هجری قصیدهاش را به نام «المدائن» سرود و خاقانی به این قصیده توجه داشته است. اما حق مطلب آن است که سرچشمه الهام هر دو گوینده، «ایوان مدائن» و شکوه شاهنشاهی ایران در دوره ساسانی و سفر و بازدید آنان از آثار برجای مانده از آن بوده است.
پس از خاقانی قصیده ایوان مدائن معروف شد و بعدها چند تن از شاعران، مانند حسین دانشی (۱۳۶۲ـ۱۲۸۶ هجری قمری) شاعر فاضل ایرانی و مترجم رباعیات خیام به ترکی، آن را تسدیس کردند. صادق هدایت در «ترانههای خیام» اظهارنظر کرده است که خاقانی این قصیده را با الهام از رباعی خیام، «آن قصر که با چرخ همی زد پهلو..» ساخته است. بحتری و خاقانی هر دو در آثارشان به کرار، خود را مورد تعریف و ستایش قرار دادهاند (سجادی، ۲۸۱:۱۳۶۷).
دبدبه و شکوه سخن خاقانی «اعشی» را به خاطر میآورد. در اصطلاحات مسیحی، علاوه بر اینکه از اطلاعات مادر خود استفاده کرده از قصیده مدائن بحتری و در قصیده منطقالطیر از صنوبری بهره گرفته، که بیانگر تأثرات خاقانی از شعرای تازی و فارسی بوده است. نکته قابل توجه دیگر در مورد این دو شاعر آن است که هم خاقانی و هم بحتری در آثارشان به مدح بسیار توجه داشتهاند؛ اما در این قصیده (مدائن) از مضمون مدح استفاده نکردهاند (ترجانیزاده، ش۲، ص ۱۱۶).
با تأملی در شعر بحتری میتوان فهمید که وی چه استادانه از عهده وصف این کاخ عظیم برآمده است، قوه خیال او کاملاً صحنهها و تصویرها را برای خواننده مجسم میسازد. او در این قصیده هم شاعر است و هم نقاش؛ نقاشی که هرچه تمامتر با قلمموی احساس و تخیل، این زیبایی را توصیف مینماید.
تشبیهات و تلمیحات او بر زیبایی شعرش میافزاید. بحتری رنگها را در طول قصیده استادانه بیان میکند و به وصف شراب، لباس و صحنهها میپردازد. اشاره به اسامی خاص اشخاص و اماکن در قصیدهاش نیز از نکات قابل توجه است که نباید به آسانی از کنار آن گذشت. پس به راستی باید گفت که او استاد توصیف است.
خاقانی نیز در این قصیده همچو بحتری از عهده وصف برآمده است. صحنهها، نام اماکن، اشخاص، تلمیحات و آرایههایی چون تشبیه، استعاره و کنایه و تلمیحات قرآنی بر زیبایی توصیفات او افزوده است. در این قصیده خاقانی با بهرهگیری از قوافی ساده سعی کرده است برای فهم شعرش، به خواننده کمک مینماید.
ایوان کسری و قصیده خاقانی
قصیده ایوان مدائن خاقانی با این بیت آغاز میشود:
هان ای دل عبرتبین از دیده عِبَر کن هان
ایوان مدائن را آیینه عبرت دان
در این قصیده خاقانی ایوان مدائن را مایه عبرت و اشک و اندوه میداند و برای دیدنش حسرت میخورد و میگوید ای دل اندرزپذیر از مشهودات خود پند بگیر. ویرانههای ایوان مدائن را مایه عبرت قرار بده و میگوید یک بار از راه دجله در مدائن فرود آی، اشک بسیار بریز و دجله دیگری بر خاک مدائن جاری کن. آری، دجله خود رودهای خون گریه میکند و اشک خونین او چنان گرم است که گویی از مژگانش آتش میچکد.
جگر دجله از آتش دریغ و افسوس بریان شده است. آیا تاکنون شنیدهای که آتش آب را بریان کند؟ وی در ادامه میگوید از زمانی که زنجیر ایوان مدائن پاره گشت دجله به زنجیر کشیده شد و مانند زنجیر به خود پیچان گشت.
خاقانی با ظرافت میگوید که دندانه هر قصری تو را پیاپی بند میدهد و میگوید تو از خاک به وجود آمدهای و اینک ما خاک زیر پای توایم، دو سه گامی به سوی ما بیا و دو سه قطره اشکی بریز.
بعد میپرسد به نظر تو چه کسی این ایوان سپهرآسا را واژگون کرده است؟ حکم گردون یا حکم پروردگار؟ وی در سراسر قصیده تلمیحات فراوانی، از جمله طوفان نوح، زنجیر عدل انوشیروان، خسرو و شیرین و اصطلاحات بازی شطرنج را به کار برده است و در پایان با ترکیبات خاصی به خود اشاره میکند که در ظاهر دیوانه اما در باطن فرزانه و خردمند است حتی در بیت سیام قصیده میگوید:
پرویز کنون گم شد زان گمشده کمتر گوی
زرین تره کوبرخوان؟ رو «کَمْ تَرَکوا» برخوان
خاقانی به آیه ۲۵ سوره دخان اشاره میکند: «کمْ تَرَکوا مِن جَنَّاتٍ وَ عُیونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ کرِیمٍ وَ نَعْمَئٍ کانُوا فِیهَا فَاکهِینَ: چقدر باغها و چشمهسارها که واگذاشتند و نیز کشتزارها و اقامتگاههای باشکوه و نعمتی که بدان شاد بودند و مینازیدند».
توصیفات و تشبیهات خاقانی در این قصیده استادی او را در این زمینه کاملاً نشان میدهد.
نتیجهگیری
در پایان میتوان گفت که هم بحتری و هم خاقانی در زمان و عصر خویش شاعران بزرگی بودهاند. شاعرانی که توصیف و قدرت بیانشان آنان را از دیگر شاعران دوران خود برتر نموده است. استادی این دو شاعر در مضامین، مدح، توصیف، تخیل و آرایههای ادبی کاملاً چشمگیر است. با توجه به این دو قصیده میتوان تأثیرپذیری آنان را از یک موضوع واحد «ایوان مدائن» مورد ارزیابی قرار داد.
آنان به زیبایی هرچه تمامتر اندوه و تأثر خود را از دیدن خرابههای ایوان مدائن به خواننده خود منتقل میکنند. اثر بحتری از آن جهت که به توصیف یک مکان ایرانی و شکوه و عظمت ایرانیان در آن دوران اشاره میکند قابل تقدیر و ستایش است و اثر خاقانی از آن جهت که به خواننده ناپایداریِ شُکوه و مظاهر دنیاوی را خاطرنشان میکند و پند و عبرت میدهد چشمگیر و قابل توجه است. هر دو استادیِ خود را در به کار بردن الفاظ و معانی و آرایههای ادبی در این قصاید نشان دادهاند.
بحتری یک شاعر بهتماممعناست با روحیهای حساس و لطیف که در برابر زیبایی، هرجا که آن را بیابد، جلوگر میشود. همچنین دارای تخیلی است که زندگی بادیه آن را صیقل و جلا داده و زندگی شهری بر او رنگهای تند و درخشان زده است و همانطور که دیدیم در قصیده سینیه خود به آنها اشاره کرده است. او از حیث احساس و شعور و از جهت اسلوب و الفاظ و ترکیبات از شاعران برتر عرب است.
اما خاقانی شاعری است دارای سبک شخصی، مخصوصاً شعر او به لحاظ دشوار بودن، استعارات و توصیفات قابل تعمق است. تلمیح به مسائل علمی، موسیقی کلام، ردیف و قوافی، از نکات قابل توجه شعر اوست. بین کلمات شعر او، پیوند لفظی و معنوی متعددی برقرار است و چندین رشته طلایی کلمات را به هم زنجیر کرده است. او چون فرماندهی مقتدر به این کلمات، هرطور که بخواهد، فرمان میراند و این قصیده، خود گویای چنین مهارت و استادی خاقانی است.
منابع
۱. ابنرشیق، ابوعلیحسن، قراضئالذهب فی نقد اشعار العرب، ۱۴۰۱ق.
۲. پیرنیا، حسن، تاریخ کامل ایران، ایران قبل از اسلام، انتشارات نگاه تهران، ۱۳۸۵.
۳. ترجانیزاده، تأثرات خاقانی از شعرای تازی و پارسی، مجله دانشکده ادبیات تبریز، سال دهم، شماره ۲.
۴. حنا الفاخوری، تاریخ ادبیات زبان عربی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، انتشارات توس، ۱۳۶۳.
۵. دهخدا، علیاکبر، لغتنامه، جلد۳، مؤسسه انتشارات لغتنامه دهخدا، ۱۳۷۷.
۶. سجادی، ضیاءالدین، دیوان خاقانی شروانی، انتشارات زوار، ۱۳۷۴.
۷. سجادی، ضیاءالدین، فرهنگ لغات و ترکیبات دیوان خاقانی شروانی، جلد اول، انتشارات زوار، چاپ اول، تهران، ۱۳۷۴.
۸. سجادی، سیدضیاءالدین، گزیده دیوان خاقانی شروانی، انتشارات سپهر، تهران، ۱۳۷۶.
۹. شمیسا، سیروس، سبکشناسی شعر، انتشارات فردوس، تهران، ۱۳۸۲.
۱۰. شوقی ضیف، الفن و مذاهبه فی الشعر العربی، القاهره، ۱۹۴۵.
۱۱. صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات ایران، جلد اول، انتشارات ققنوس، چاپ چهاردهم، تهران، ۱۳۷۴.
۱۲. ظفری، ولیالله، حبسیه در ادب فارسی، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۵.
۱۳. ماهیار، عباس، گزیده اشعار خاقانی، نشر قطره، تهران، ۱۳۷۶.
۱۴. مسعودی، علیبن حسینبن علی، مروج الذهب، جلد اول، مدیریت، ۱۹۶۴.
۳۴۵۶
کلیدواژه (keyword):
آموزشی,تحلیلی,ایوان مدائن,بحتری,خاقانی,قصیده,