دو رفیق که با هم شوخی داشتند از کنار یک رستوران رد میشدند.
بوی غذا همهجا پیچیده بود. اوّلی
تا دید دوستش حسابی از بوی غذا خوشش آمده، گفت: «اگر قول بدهی رفیق خوبی برایم باشی
من هم قول میدهم هر روز از اینجا
رد شویم.»
اوّلی یک خوشه انگور خرید و به هریک از دوستانش نفری یک
دانه انگور داد. بقیه را هم در یخچال گذاشت.
دومی گفت: «ای بابا، چرا فقط یک دانه انگور میدهی؟»
اوّلی گفت: «چون بقیهی
انگورها هـم همین مزه را میدهند.»
گردآوری: حمیده سیوانی امیرخیز
شاگرد اوّلی به دومی گفت:
فکر کنم
امروز خانم معلّم با خوردن موز در کلاس مشکل نداشته باشد؛ چون روی تخته نوشته است:
«بیاموز.»
اوّلی: میدانی
همه پشت سر بابای من حرف میزنند.
دومی: چرا؟
اوّلی: برای این که بابای من راننده است.
پسر از مادرش پرسید: «مامان، واقعاً به موهایتان روغن نارگیل
میزنید؟»
ـ بله پسرم. خیلی برای تقویت موها خوب است. آنها
را خوش حالت میکند.
ـ اگر خوب است چرا موهای خود نارگیل این شکلی است؟