عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

همه همیشه می‌توانند یاد بگیرند

  فایلهای مرتبط
همه همیشه می‌توانند یاد بگیرند
یادگیری حاصل برقراری شبکه‌ای عصبی در مغز است و عالی‌ترین سطح از توانایی شناختی انسان محسوب می‌شود. این فرایند مفهومی مرکزی برای تعلیم و تربیت به شمار می‌آید، چرا که در واقع تمامی برنامه‌های تربیتی با هدف تحقق این امر صورت می‌پذیرند. از همین رو، باورهای ما درباره اینکه یادگیری چیست و چگونه رخ می‌دهد، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. قصد داریم به پرسش‌های بحث‌برانگیزی که در حوزه یادگیری مطرح می‌شوند بپردازیم. اینکه آیا فرایند یادگیری در سنین گوناگون متفاوت است؟ آیا در یک سن خاص توانایی یادگیری ما بالاتر است؟ نقش هوش در یادگیری تا چه اندازه است؟
آیا یادگیری در دورههای گوناگون سنی متفاوت است؟

چنانکه بیان شد، پایه و مبنای یادگیری شکلگیری شبکههای عصبی در مغز است و از آنجا که سالهای اولیه زندگی فعالترین دوره در تشکیل ارتباطات عصبی است و اتصالات عصبی بیشماری در این دوره شکل میگیرند، بسیاری از افراد باور دارند که یادگیری نیز در سالهای اولیه زندگی و دوران کودکی بهتر و بیشتر صورت میگیرد و با افزایش سن توانایی یادگیری نیز کاهش مییابد. اما میدانیم، یک ویژگی منحصربهفرد مغز، انعطافپذیری عصبی1 یا پلاستیکیبودن آن است. انعطافپذیری عصبی به این معنی است که مغز از نظر سلولی، عملکردی و ساختاری قابلیت تغییر دارد. تعامل با محیط و کسب تجربه میتواند باعث تغییر در شبکههای عصبی شود. پارهای از شبکههای عصبی بدون استفاده از بین میروند و اتصالات عصبی جدیدی شکل میگیرند. این روند بهطور دائم تکرار میشود. بنابراین، یادگیری نیز نباید با افزایش سن کم یا متوقف شود. به این ترتیب، ما در همه سنین از توانایی یادگیری برخورداریم. اما همانطور که میدانیم، انسان موجودی اجتماعی است. محیط و تعاملات اجتماعی در انسان بسیار اثرگذارند و رفتهرفته با فرایند اجتماعیشدن و افزایش سن، مغز هم دچار تغییر میشود.

برای مثال، با برقراری روابط دوستانه، انسان قادر خواهد بود تصورش از خود را توسعه دهد و علاوه بر تصوری که از خودش دارد، تصور دیگران درباره خودش را هم درک کند. در نتیجه این فرایند «خودِ اجتماعی» انسان شکل میگیرد و تغییراتی در شبکههای عصبی بخشهایی از مغز رخ میدهند. بنابراین، در بزرگسالی و بعد از نوجوانی، توانایی یادگیری انسان در مسائل اجتماعی بالاتر است. برای مثال، توانایی استدلال بر اساس رویدادهای اجتماعی، درک احساسات دیگران و توانایی درک استعارهها در بزرگسالان بیشتر از کودکان است. بنابراین، برخلاف تصور رایج، بزرگسالان در یادگیریهای اجتماعی بهتر از کودکان عمل میکنند و هیچ سنی برای یادگیری دیر نیست.

با مطالعات علوم شناختی ثابت شده است که انسان در همه سنین از توانایی یادگیری برخوردار است، اما شدت و ضعف یادگیری میتواند تحت تأثیر مهارتهایی قرار بگیرد که در دورههای سنی گوناگون عملکرد متفاوتی دارند و بر یادگیری تأثیر میگذارند. برای مثال، قدرت حافظه و بهخصوص حافظه زندگینامهای، سرعت پردازش اطلاعات و توجه، که از مؤلفههای اصلی یادگیری هستند، در کودکان و نوجوانان بسیار بیشتر از بزرگسالان است، در حالی که، حافظه معنایی2، توانایی بهکارگیری دانش و تجربه و توانایی درک احساسات3، در بزرگسالان در مقایسه با کودکان بیشتر است. بنابراین، تفاوت در توانایی یادگیری در سنین گوناگون میتواند به شدت و ضعف در توانایی سایر مؤلفههای شناختی درگیر در یادگیری وابسته باشد.

 

آیا یادگیری بعضی موضوعات زود دیر میشود؟

یکی از موضوعات مطرح در زمینه یادگیری، دورههای حساس4 یادگیری است. منظور از دورههای حساس یادگیری، دورههایی زمانی است که یادگیری مباحث ویژهای در آن آسانتر است. برای مثال، پژوهشهای بسیاری بر وجود دورهای حساس برای رشد زبان صحه گذاشتهاند. در گذشته ادعا میشد این دوره که شامل سنین ابتدایی کودکی است، تنها فرصت یادگیری زبان دوم است و یادگیری این موضوع در بزرگسالی هیچگاه از نظر کیفی با یادگیری در کودکی برابری نمیکند. امروزه بیشتر پژوهشگران بر این عقیدهاند که هر چند در دوره کودکی تا قبل از بلوغ یادگیری برخی جنبههای زبان خارجی، مانند واجشناسی، دستور زبان و لهجه، راحت و سادهتر است، اما این به معنای آن نیست که در دورههای بعدی زندگی یادگیری زبان دوم امکانپذیر نیست (بروئر، 1999).

امروزه پژوهشگران بر این باورند که در دوره حساس یادگیری زبان، محرومیت زبانی (یعنی مواجهنشدن کودک با زبان بهطور کامل) به یادگیری زبان لطمهای غیرقابل جبران وارد میکند، اما این موضوع دلیلی بر ناتوانی یادگیری زبان دوم در بزرگسالی نیست. تفاوت در یادگیری زبان دوم بین کودکان و بزرگسالان بیشتر از نظر کمیت و مقدار یادگیری است تا کیفیت یادگیری. به نظر متخصصان، سنی که فرد برای اولین بار با زبان دوم مواجه میشود، تنها یکی از چندین عامل تعیینکننده مهارت کسبشده در آن زبان است و نباید از عوامل دیگر مانند تأثیر محیط یادگیری و چگونگی آموزش و یادگیری زبان دوم غافل شد.

باور دیگری که در زمینه دورههای حساس یادگیری نیازمند بازنگری است، حوزههای یادگیری است که از چنین دورهای برخوردارند. بسیاری تصور میکنند دوره حساس یادگیری نهتنها در مورد یادگیری زبان دوم، بلکه برای سایر مباحث مدرسه مانند ریاضی و خواندن هم کاربرد دارد؛ در حالی که پژوهشهای شناختی درستی این ادعاها را رد میکنند. چنین باورهای نادرستی میتوانند معلمان را نگران و دلسرد کنند. تمرکز بر سن مطلوب وقوع یادگیری نباید ما را از پرداختن به چگونگی و کیفیت یادگیری بازدارد؛ چراکه بنا بر یافتههای علوم اعصاب تربیتی، چگونگی آموزش و یادگیری عامل بسیار مهمی در فرایند یادگیری است و عامل سن نمیتواند فرصت یادگیری ما را محدود کند.

 

هوش و تفاوت در مهارتهای یادگیری

پرسش پایانی این است که هوش تا چه حد بر یادگیری اثرگذار است؟

قبل از پاسخ به این سؤال لازم است به تعریف دقیقی از هوش برسیم؛ اما این کار چندان آسان نیست. در واقع هوش را میتوان مفهومی تلقی کرد که همه روانشناسان شناختی را گیج کرده است. برخی از آنها بر ظرفیت یادگیری از تجربه تأکید میکنند. برخی دیگر توانایی سازگاری با محیط را مهم میدانند و گروهی نیز مهارتهای فراشناختی را مؤثر تلقی میکنند. اما بهطور کلی امروزه بسیاری از پژوهشگران ترجیح میدهند به جای مفهوم هوش از «کارایی شناختی» صحبت کنند. در واقع، به نظر این پژوهشگران، آنچه در طول تاریخ مطالعات روانشناختی به اسم هوش شناخته شده است، چیزی جز عملکرد مناسب و کارای سامانه شناختی نیست. با این رویکرد، طبیعی است استنتاج کنیم یادگیری به شیوههای گوناگون تحت تأثیر هوش افراد قرار میگیرد. با پذیرش این موضوع، شاید پرسش مهمتر این است که آیا هوش افراد قابلیت ارتقا دارد یا در طول زندگی ثابت است؟

اگر هوش را همان کارایی سامانه شناختی افراد در نظر بگیریم، هر چه این سامانه هماهنگتر و با کارایی بیشتر فعالیت کند، در نهایت فرد عملکرد هوشمندانهتری از خود نشان میدهد. نتیجه حائز اهمیت این رویکرد برای اولیا و معلمان این است که میتوانند با بهبود عملکردهای شناختی کودک خود، هوش او را تقویت کنند. هر چند که میراث ژنتیکی هم در تفاوتهای هوشی نقش دارد، اما باید این نکته را در نظر داشت که برای هر صفتی که تا حدی ژنتیکی است، دامنه واکنش وجود دارد. یک صفت میتواند به شیوههای متفاوتی در این دامنه بروز کند. بنابراین، هوش هر فرد میتواند در این دامنه وسیع هوش بالقوه رشد کند. در این میان، عوامل محیطی، مانند نوع تعامل با خانواده، تجربههای یادگیری خلقشده در مدرسه، محیط هیجانی کودک و...، میتوانند به تقویت یا حتی تضعیف هوش کودک بینجامند (استرنبرگ، 2006).

 

جمعبندی

با توجه به آنچه بیان شد، میتوانیم باورهای خودمان را درباره یادگیری بازبینی کنیم. در اینجا چند باور رایج درباره یادگیری را بررسی میکنیم که در دسته افسانههای عصبی قرار میگیرند:

- افسانه عصبی 1: مغز برای هر نوع اطلاعات، تنها در طول دوره حیاتی ویژهای منعطف است؛ سه سال اول زندگی کودک در رشد و موفقیتهای آتی وی سرنوشتساز است.

درست است که در سالهای اولیه زندگی بیشترین اتصالات عصبی شکل میگیرند و این اتصالات میتوانند پایهای برای یادگیریهای آتی باشند و همچنین دورههای حساسی از یادگیری وجود دارند که در آنها یادگیری پارهای از موضوعات راحتتر و از نظر کمیت بیشتر خواهد بود، اما این بدان معنی نیست که تنها در این دورهها یادگیری ممکن است، چراکه دورههای حساس تنها یکی از عوامل تأثیرگذار بر یادگیری هستند و نباید سایر عوامل دخیل در چگونگی و کیفیت یادگیری را نادیده گرفت.

- افسانه عصبی 2: هوش تغییرناپذیر است و شما نمیتوانید مغز را تغییر دهید.

بنا بر آنچه درباره هوش گفته شد، هوش چیزی نیست جز تعامل و همکاری عملکردهای شناختی در انسان و میدانیم که با راهبردهایی کارامد میتوان عملکردهای شناختی را توسعه داد. بنابراین، این مورد هم در دسته افسانههای عصبی قرار میگیرد.

آگاهی از عوامل اثرگذار در یادگیری و اینکه انسان در همه سنین از این توانایی برخوردار است، میتواند به ما کمک کند از باورهای نادرستی که یادگیری را به دوره و سن خاصی از زندگی محدود میکند دوری کنیم، چرا که در نقش معلم، اول لازم است یادگیرنده خوبی باشیم تا بتوانیم محیط مناسب یادگیری را برای دانشآموزان فراهم کنیم. همچنین، این یافتهها به ما معلمان کمک میکنند تأثیر ژنتیک و تفاوتهای فردی مانند هوش را در یادگیری بیش از حد مهم جلوه ندهیم و درصدد فراهمآوردن محیطهای یادگیری اثربخش و بهکارگیری راهبردهای یادگیری کارامد در فرایند یاددهی ـ یادگیری برآییم.

 

 

پینوشتها

1. Neuroplasticity

2. Semantic Memory

3. Emotional Reasoning

4. Sensitive Periods

 

منابع

1. تاکاهوما ـ اسپینوزا، تریسی (1397). ذهن، یادگیری و آموزش: کاربرد اصول علم ذهن، مغز و تربیت. ترجمه محمود تلخابی، آزاده بزرگی و لاله صحافی. انگاره. تهران.

2. استرنبرگ، خرازی، حجازی (٢٠٠٦). روانشناسی شناختی. سمت. تهران.

3. Caine, R.N., Caine, G. (October 1990). “Understanding a Brain Based Approach to Learning and Teaching”. Educational Leadership 48, 2, 66-70. (Excerpts). Adapted by permission of the Association for Supervision and Curriculum Development.

4. Bruer, John T. (1999). The Myth of the First Three Years. The Free Press, A Division of Simon and Schuster Inc.

5.https://brainconnection.brainhq.com/2020/01/01/is-there-a-critical-period-for-learning-a-foreign-language/

۲۷۹
کلیدواژه (keyword): رشد معلم، علوم شناختی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید