عکس رهبر جدید

صنایع ادبی

  فایلهای مرتبط
صنایع ادبی

مشــاغل در شـــعر

 

خبازی (نانوایی)

تخم محبت از دل بیرون نمیتوان کرد

خباز عشق کرده است این زیره در خمیرم

طوسی اسفراینی

 

معماری

غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را

دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند

صائب تبریزی

 

مشاطه (آرایشگر)

هیچ پیرایه زیادت نکند حسن تو را

هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت

سعدی

 

کلیدساز

به ناامیدی از این در مرو امید اینجاست

فزونتر از عدد قفلها کلید اینجاست

هادی رنجی

 

حکایت

بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت، باید که این سخن با هیچکس در بین ننهی. گفت: ای پدر، فرمان تو راست، نگویم. ولیکن خواهم مرا بر فایده  این مُطلع گردانی که مصلحتِ در نهان داشتن چیست؟ گفت: تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.

مگوی اندُه خویش با دشمنان

که «لاحَول» گویند شادیکنان

گلستان سعدی

 

معرفی شاعر

سعید مبشر

سعید مبشر درسال 1371 در اردبیل به دنیا آمد. پس از اخذ دیپلم برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم رفت. در حوزه به تحصیل فلسفهٔ اسلامی پرداخت و مدتی بعد از دانشگاه تهران مدرک ارشد فلسفه گرفت.

از کودکی به گفتن شعر علاقهمند بود، اما از سال 1394 با انجمنهای شعر آشنا شد و شعر را بهصورت جدی شروع کرد.

نشر ایهام از او یک مجموعه غزل به نام «کوبه» منتشر کرده است. مبشر برگزیده جایزه شعر جم، جایزه شعر حسین جلالپور و جایزه شعر ژاله است.

 

غزلی از این شاعر بخوانید:

 

کدام سمت جهان آسمان بلندتر است؟

برای بال عقابی که عازم سفر است

 

پدربزرگ من از رودها شنیده که کوچ

روایتی است که در باب عشق معتبر است

 

نسیم کاش به گوش درختها میگفت

که سهم هر که زمینگیر میشود تبر است

 

شبیه یک فلز زنگخورده میپوسد

کسی که چشم امیدش فقط به زنگ در است

 

و رستگار کسانی که اهل طغیانند

نخواندهاید مگر؟ بتشکن پیامبر است

 

به گرد قافله محو در افق سوگند

دعای گوشهنشینان همیشه بیاثر است

 

ولی رسیدن اگر معنیاش سکون باشد

خوشا به حال کسی که همیشه در به در است

 

و در سپیده دمی هاتفی ندا میداد

برای سیر و سفر بهترین زمان سحر است

 

برای زخمهای فلسطین

نوشتم خون، نوشتم درد، دردِ صبحِ آزادی
نوشتم غم، نوشتم آه، آهِ خنده و شادی
نوشتم یک عروسی، یک عروسِ مانده در آتش
نوشتم کفش
های سوخته با پای دامادی
نوشتم یک عروسک در کنارِ کودکِ بیجان
نوشتم بادبادک زیرِ سقفِ ملکِ اجدادی
نوشتم "غزه"، کاغذ قایقِ دریای خونین شد
نوشتم "انتفاضه"، جان گرفت آهنگِ آزادی
نوشتم تا بگریم، تا بگریانم جهانی را
جهان بی خبر از دردِ ویرانی و بربادی
خداوندا! به امید رهایی می
سپارم جان
که خون شد زیرِ چنگِ کدخدا خاکِ خدادادی
منم مجنونِ صحرای پر از انسانِ وحشی که
به غارت برده
اند امنیت هر شهر و آبادی
منم آن کودکِ ده ساله
تیشه به دست اینجا
که با کوهی از آهن می
کند تمرین فرهادی
من آن محمود درویشم، منم آن ناظمِ حکمت
که دارد در سرِ خود آرزوی صبحِ آزادی
نگاهِ خسته و پیرم طلوعِ عشق را دیده
شنیده گوشِ سنگینم، صدای خنده و شادی

احمد شهریار

 

شعر امروز

 

آدم که دلش بگیرد،

دردش را

به کدام پنجره بگوید

که دهانش

پیش هر غریبهای باز نشود؟!

لیلاکردبچه

 

یلدا شب بلند غزلهای مشرقی است

میلاد هر ترانه زیبای مشرقی ‌‌است

آهسته میرسند به مقصد ستارهها

مهتاب، گاهواره رویای مشرقی است

سرما حریف قصه مادربزرگ نیست

دستش لحاف کرسی گرمای مشرقی است

«از هرچه بگذری سخن دوست خوشتر است»

حافظ دوای روح و مسیحای مشرقی است

سیب و انار و پسته شیرین و ترش و شور

طعم اصیل یک شب یلدای مشرقی است

چشم انتظار، صد دل شیدای مشرقی است

یلدا شب یکیشدن آفتاب و ماه

میلاد هر ترانه زیبای مشرقی است

نغمه مستشارنظامی

 

ابر بارنده به دریا میگفت:

گر نبارم تو کجا دریایی؟

در دلش خندهکنان دریا گفت:

ابر بارنده

تو هم از مایی!

حمید مصدق

۳۰۴
کلیدواژه (keyword): رشد هنرجو، صنایع ادبی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید