سمعک پدر بزرگ خراب شده بود. برای خرید سمعک به یک سمعک فروشی رفتیم. فروشنده انواع سمعکها را به ما نشان داد و گفت: «شما بفرمایید چه سمعکی میخواهید تا برایتان بیاورم.
چون ما از سمعک هزار تومانی تا ده میلیون تومانی داریم.»
پدر بزرگ با تعجّب پرسید: «الان فرق این هزار تومانی با آن ده میلیون تومانی چیست؟»
فروشنده گفت: «این هزار تومانی اصلاً کار نمیکند. تنها خاصیت آن این است که مردم وقتی میبینند در گوش شما سمعک است بلندتر صحبت میکنند.»
بلیت فـروش: این بار سـوم است کـه مـیآیـی بلیت مـیخری. چرا نمیروی داخل سینما؟
مرد: تقصیر من نیست. آقایی که دم در ایستاده، خیلی عصبی است. تا من بلیت را می دهم، با عصبانیت آن را پاره میکند.
لطیفه / گردآوری: حمید سیروانی امیرخیز
آقـا معلّـم گفت: «همیـن الآن در دو سه خط بنویسید اگر مدیر جایـی بودید چهکار مـیکردید؟»
همه تند و تند و با هیجان شروع به نوشتن کردند، به جز امیر که نشسته بود و داشت از پنجره بیرون را تماشا میکرد.
معلّم پرسید: «چرا تو چیزی نمینویسی؟»
امیر گفت: «منتظرم تا منشیام بیاید و تایپ کند.»
ـ اگر گفتید چهارمین روز هفته کدام است؟
چارشنبه، چاهارشنبه،
چهارشنبه یا چارشمبه؟
ـ هـیچ کـدام؛ چهارمین روز هفته سهشنبه است.
اوّلـی: من همهی وسـایـلم هـوشمند است؛ ساعت، تبلت و حتّـی اسباب بازیهـایم. تو چه چیز هوشمندی داری؟
دومـی: مـن همین دیروز یک شلوار هوشمند خریدم. وقتی به فروشنده گفتم تنگ است، گفت: «دوبار بپوشی خودش گشاد میشود.» وقتی گفتم خیلی گشاد دوست ندارم، گفت: «دوبار بشویی خودش تنگ میشود.»