عکس رهبر جدید

افطار در کوچه

  فایلهای مرتبط
افطار در کوچه

آقا سیدمحمود دوست صمیمی بابا نبود، امّا همیشه توی کوچه وقتی همدیگر را میدیدند، سلامعلیک گرمی میکردند. آقا سیدمحمود همیشه لبخند میزد. همیشه به همه حتّی بچهها سلام میکرد و لباسش بوی خوبی میداد. خیلی از اهالی محل وقتی مشکل داشتند، پیش او میرفتند. آقا سیدمحمود هم هرطور بود، کمکشان میکرد. میگفتند او یک شرکت بزرگ دارد و وضعش خیلی خوب است.

آقا سیدمحمود همیشه نیمهی ماه رمضان، درست شب تولد امام حسن مجتبی علیهالسلام، افطاری میداد. افطاری ساده بود، امّا به همهی اهالی میرسید؛ حتّی خیلیها از محلّههای اطراف میآمدند.

شب تولد امام حسن مجتبی علیهالسلام توی حیاط خانهی آقا سیدمحمود جا نبود. از این سر حیاط تا آن سر، سفره پهن بود. بعضیها هم افطاریشان را میگرفتند.

امّا چند وقت پیش همهچیز عوض شد. اوّلش دیدیم که آقا سیدمحمود دیگر نمیخندد. گاهی آنقدر توی فکر بود که حتّی ما را نمیدید تا جواب سلاممان را بدهد. همسایهها نگرانش شدند.

بابا گفت آقا سید ورشکست شده. حالش اصلاً خوب نیست. بابا و خیلیهای دیگر رفتند پیش او تا اگر کمکی از دستشان برمیآید، انجام بدهند. امّا مشکل سیدمحمود بیشتر از اینها بود. آنقدر که خانهی بزرگ قدیمیاش را فروخت و رفت توی یک آپارتمان خیلی کوچک.

ماه رمضان که آمد، آقا سید غمگینتر شد. بابا میگفت نذر هر سالهاش افطاری شب تولد کریم اهلبیت، آقا امام حسن علیهالسلام است. نذر را باید حتماً ادا کرد.

امّا همه میدانستند که امسال دیگر نمیشود... همه میدانستند! امّا امسال هم ... شد.

پانزدهم ماه رمضان بود. آقا سید محمود مثل همیشه سر صبح رفت سر کار. آن روز خیلی از اهالی محل مرخصی گرفته بودند. همه با هم دستبهکار شدیم. مثل هر سال دیگ شلهزرد را بار گذاشتیم. من و جاوید و علیرضا و حسین مسئول خرید نان و خرما و زولبیا و بامیه شدیم. بعد هم آنها را چندتا چندتا توی ظرف یکبار مصرف گذاشتیم. خرید نان و سبزی با بابا بود. همسایههای دیگر هم هر کدام کاری کردند.

قیمه با کمک مامان و خانمهای همسایه پخته شد. بوی غذای نذری همهی محلّه را پر کرده بود. همسایهها هرکدام یک تکّه فرش از خانههایشان آوردند و جلوی خانهی آقا سید محمود پهن کردند. کوچه فرش شد. سفرهها را انداختیم، از این سر کوچه تا آن سر کوچه. نزدیک غروب بود که آقا سیدمحمود آمد. همه با دیدنش بلند شدند و صلوات فرستادند. بابا گفت:«نذر امسالتان هم ادا شد.» آقا سید محمود از تعجّب خشکش زده بود. باورش نمیشد. افطاری امسالش از همهی سالها صمیمیتر و بهتر بود. آدمهای زیادی برای کمک آمده بودند. همهچیز سر جای خودش بود.

آقا سیدمحمود گفت:«از همه قبول باشد. انشاءالله سال بعد جبران کنم.»

بابا گفت:«این روزها هم میگذرد آقا سید. همهچیز درست میشود. مطمئنم سال دیگر افطاری را توی حیاط خانهی خودتان میپزیم.»

ما گفتیم:«امّا سفره را همینطوری توی کوچه بیندازیم.»

همه خندیدیم. آقا سید هم خندید. اذان گفتند. نماز خواندیم افطار کردیم. آن شب سر سفرهی افطار همه را دعا کردیم؛ دعایی از ته دل. برای شادی آقا سید و همه آدمهای دنیا...

۶۳۷
کلیدواژه (keyword): رشد دانش‌آموز،راه آسمان،ماه رمضان،افطار در کوچه،کبری بابایی،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید