عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

کرم سبز و خاطراتش

  فایلهای مرتبط
کرم سبز و خاطراتش

کفشدوزک کتابش را ورق زد. بلند گفت: «پیدا کردم... پیدا کردم...!»

سنجاقک ترسید: «یواشتر! حالا چه نوشته است؟»

نوشته است: «کرمی که قلبش یخ بزند، نمیتواند دور خودش تار ببافد.»

سنجاقک گفت: «وای بیچاره کرم سبز!»

کفشدوزک گفت: «حالا چه کار کنیم؟»

- ننوشته چه کار کنیم؟

- نوشته باید قلبش را گرم کنیم!

- چطوری؟

- چیزی ننوشته. شاید اگر کرم سبز را بترسانیم درست شود.

خاله سوسکه از آنجا رد میشد. حرفهای آن ها را شنید و گفت: «قلبش با خاطرهی خوب دوستانش گرم میشود.»

آنها از  کرم سبز خواستند به خاطرات خوب فکر کند.کرم سبز به دوستانش فکر کرد؛ به روزی فکر کرد که یک عالمه برگ خورده بود. کفشدوزک مسخرهاش کرده بود: «کرم سبز گُنده شده، یک توپ باد کرده شده.» حرصش گرفت. امّا کمی فکر کرد و یاد برگ توت خوشمزّهای افتاد که کفشدوزک به او داده بود. هنوز مزّهی برگ یادش نرفته بود.

با خودش گفت: «به به چه خاطرهی توتی خوشمزّهای!»

به سنجاقک فکر کرد که پایش را لگد کرده بود. امّا زودی پشیمان شده بود. او را پشتش سوار کرده بود و روی دریاچه چرخیده بود. کرم سبز هم از آن بالا همه جا را دیده بود.

با خودش گفت: «چه خاطرهی پروازی جالبی!»

بعد به هر دویشان فکر کرد که از یخی شدن قلبش ناراحت هستند و به او کمک کردند. گریهاش گرفت. قلبش گرم شد و تندتر از همیشه تپید. کرم سبز دور خودش یک عالمه تار بافت. سنجاقک و کفشدوزک هم منتظر بودند تا او پروانه شود و از پیلهاش در بیاید.

امام حسن عسکری(ع): «بهترین دوست شما کسی است که بدیهای شما را فراموش کند و خوبیهای شما را در ذهن نگه دارد.»

۲۹۳
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، قصه، کرم سبز و خاطراتش، لیلا باقی‌پور
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید