عکس رهبر جدید

یک روایت، سه کاوش

  فایلهای مرتبط
یک روایت، سه کاوش
از این پس در هر شماره از مجله، برخی از روایت‌های تربیتی از مباحث مدیریتی و تربیت و یادگیری در مدرسه را درج و آن‌گاه کاوش یا کاوش‌هایی از این روایت را منتشر خواهیم کرد. هدف از این کار، توسعه دید مدیریتی و تربیت همکاران شاغل در مدرسه و نگاه همه‌جانبه به رویدادها و اتفاقاتی است که همه‌روزه در مدرسه و نیز برای خود ما رخ می‌دهد. در این شماره، روایتی خاطره‌گونه از مرتضی مجدفر، عضو شورای سردبیری مجله رشد مدیریت مدرسه را، درج خواهیم کرد. سپس تحلیل سه تن از صاحب‌نظران علوم تربیتی درباره این روایت را خواهیم خواند. انتظار ما خوانش عادی روایت‌ها و کاوش‌های ارائه شده نیست، بلکه دوست داریم هم روایت‌ها و هم کاوش‌ها را تحلیلی بخوانید و اگر با هر یک از نظرات ارائه‌شده موافق یا مخالف بودید، دست به قلم ببرید و نظر خودتان را به درگاه مجله بفرستید. قول می‌دهیم دیدگاه‌های شما را هم درباره روایت این شماره و شماره‌های آینده منتشر کنیم.

چند شب پیش در فضای مجازی از یکی از همکاران پیامی دریافت کردم که خیلی حالم را خوش و دگرگون کرد. همکار عزیز نوشته بود: «دیشب مهمان داشتیم. حرف کشیده شد به معلمانتأثیرگذار و اثری که میتوانند بر دانشآموزان خود بگذارند. عزیزی در جمع با ذوق و شوق از خاطرات معلمان دوران کودکیاش سخن میگفت: یک معلم علوم داشتیم، خیلی معلم خوبی بود؛ از آن معلم حسابیها. بعد از اولین روزی که با ایشان کلاس داشتیم، جلسه بعد ده نفر را آورد پای تخته و شروع کرد به سؤالکردن و سؤالهای خیلیخیلی سخت پرسیدن. بچهها بلد نبودند و من هم جزو آنها بودم. اسمش آقای مجدفر بود. ما را ردیف کرد و به هرکداممان یک چک آبدار هدیه داد؛ ده نفر و ده چک اهدایی. من درسخوان بودم و مدعی. حالم بد شد از این ماجرا. وقتی خانه آمدم، یکشبه همه درسهای علوم همان چندجلسه را خواندم و جلسه بعد که فردایش بود، رفتم پیله کردم از من بپرسید. اول گفت امروز نوبت شما نیست، ولی پیله و اصرارم جواب داد و آقا از من پرسید. من هم همه سؤالات را به خوبی پاسخ دادم. کلی تشویقم کرد. جلسه بعد که رفتیم کلاس، یک دفتر خیلی خوشگل و اعلا به من هدیه داد که با دفترهای معمولی آن روزها تفاوت داشت و حتماً قیمتش بالا بود. میدانستم این دفتر را با هزینه شخصیاش و از جیب خود برای من خریده است. او از این کار من خیلی تعجب کرده و خوشش آمده بود و مدام به بچهها میگفت: «من همهتان را اینجوری میخواهم؛ بااراده و سختکوش و در حال رشد». خلاصه خیلی معلم خوبی بود و میتوانم بگویم از آدم حسابیهای مدرسه ما بود و روی خیلیها تأثیر مثبت گذاشت.

حساس شده بودم ببینم این دانشآموز سالهای دورِ من کیست که پیام بعدی همان همکار عزیز آمد. نوشته بود: «عکس شما را نشان راوی دادم و پرسیدم ایشان نبود آن معلم؟» گفت: «چرا خودش است، آقای مرتضی مجدفر!» به او گفتم: «درست بگو اسم استادمان را. ایشان دکتر مجدفر هستند.»

من که ذوقزده شده بودم، از ایشان پرسیدم: «چقدر جالب! حالا اسمشان؟»

همکار عزیزم، برای اینکه من بیشتر در تعلیق فرو بروم، باز هم جوابم را نداد و در ادامه نوشت: «وقتی تصویر شما را از روی صفحه شخصیتان (پروفایلتان) نشان دادم، گفت: «وای ماشالله تغییر نکردن! زمان ما فقط ریش کمپشت و سبیل داشت.» و مادر راوی هم که از آن گوشه اتاق به گفتوگو پیوسته بود، گفت: «ببینم؟ آره، آره، راست میگه پسرم. خیلی انسان شریفی بود این آقا. هر وقت برای پرسیدن درسش به مدرسه میرفتم، اول از همه دوست داشتم با او صحبت کنم، چون کلی حالم را خوش میکرد.»

نمیدانستم دارند درباره کدام دانشآموزم صحبت میکنند. اگر حدود 37 سال پیش حال این مادر را خوش کرده بودم، شنیدن این روایت هم کلی حال مرا خوش کرده بود. برای همکارمان نوشتم: «این خاطره حالم را خوش کرد. هنوز نگفتید چه کسی است، ولی اگر او را میبینید، به ایشان بگویید آن موقع خیلی جوان بودم. اگر الان سر کلاسشان بودم، دیگر با چک مهمانشان نمیکردم. حالا اسمش را میگویید؟»

همکار عزیز نوشت: «راوی، دانشآموز مدرسه شریعتی در جنوب تهران بود؛ کسی که در چهارده سالگی وارد دانشگاه شد و مادرش مجبور بود برایش حکم رشد بگیرد. ایشان مهران عیوضپور، برادرم، بود. دوره دبیرستان را هم در تیزهوشان علامه حلی یک درس خواند.»

در واقع همکار عزیزمان سرکار خانم دکتر زهره عیوضپور، که معلم دانشآموخته قابلی است و کلاسهای خلاقانهای دارد، در این نقل قول هم ماجرای خود را طوری پیش میبرد که من در حیرت بمانم و تا آخرین لحظه در کلاس درسش حضور داشته باشم.

به محض اینکه اسم را شنیدم، مدارهای پوسیده مغزم فعال شدند و در آنی پرونده مهران عیوضپور را جلوی دیدگانم گذاشتند. گفتم: «آه خدای من، چقدر جالب! پس برادر شما بوده؟ بچه ریزهمیزه و قدکوتاهی بود. فکر کنم در کلاس 7/1 معلمشان بودم. درسخوان و کوشا و البته طناز و اذیتکن بود، که من همین ویژگیاش را بیشتر دوست داشتم.»

خانم عیوضپور نوشت: «آره. آن موقع ریزه بود، چون دو سال جهش کرده بود. یک سال هم زود مدرسه رفته بود. اگر یادتانباشد، مهرداد و مهران جهشیهای آن مدرسه بودند. محمد و ساحره و مجید، خواهر و برادرهای دیگرم هم، جهشیهای آن زمان. مدیر مدرسه ابتداییشان، آقای حیدر ادهمی، یک بار به مادرم گفت: «بچههای من دو سال یک بار یک پایه را میخوانند، بچههای تو دوپایه را در یک سال!»

وقتی از خانم عیوضی خواستم بگوید مهران چه میکند و الان کجاست، گفت: «همه اینها نتیجه مدیریت مادرم بود. از هفتفرزندش، مهدی فوقلیسانس متالورژی از علموصنعت تهران دارد که رتبه دوم کنکور دکترا شد. مهرداد مدرک طراحی جامدات از دانشگاه تبریز و صاحب و مدیر کارگاههای تولید قطعات خودروست. مهران لیسانس ریاضی محض دارد و نیز دانشنامه مهندسی کامپیوتر و علاوه بر این دو مدرک، فوقلیسانس نرمافزار هم دارد و با برادرانش کار میکند. اکنون مهدی و مهرداد و مهران صاحب و مدیران بخشهای متعدد کارگاههای تولیدی صنعت خودروی اردشیر هستند. برادر دیگرم محمد، لیسانس ریاضی و فوق لیسانس صنایع دارد و هفدهسال است رئیس پروژههای مهم درحوزههای عظیم مهندسی صنایع در استرالیاست و ساحره هم بعد از گرفتن مدرکهای لیسانس و فوقلیسانس از دانشگاه تهران و دکترا از موناش استرالیا، اکنون استاد تمام دانشگاه کوئیزلند است و آخری، مجید هم، دانشآموخته فرش و گرافیک و حائز سه رتبه مدلینگ در استرالیاست و البته همگی هم خانوادههایی پایدار و متعادل دارند.»

وقتی خانم دکتر عیوضپور که از قرار فرزند بزرگ خانواده است و این اواخر دکترای برنامهریزی درسی گرفته است، پیام میداد، بیاختیار یاد دو نکته افتادم. نخست آنکه مادر و فرزند بزرگ خانواده، نقش الگویی خودشان را به درستی انجام داده و هفت فرد فرهیخته را به جامعه تحویل دادهاند که جای سپاسگزاری فراوان دارد. دوم، جملهای از زندهیاد دکتر شعارینژاد که در اولین مواجههمان در سال ۱۳۷۸. او از من پرسید: چند فرزند داری؟ و من گفتم یکی!

آن موقع تنها یک دختر داشتم و اکنون دو دختر دارم. دکتر شعارینژاد گفت: «تو هم فریب شعار فرزند کمتر زندگی بهتر را خوردهای؟ این شعار برای کسانی است که نمیتوانند تربیت کنند. ما که میتوانیم، نباید به این شعار توجه کنیم.»

دکتر شعارینژاد شش فرزند دارد که همگی در رشتههای گوناگون دکترا و زندگی موفق و خانوادهای پایدار دارند و اگر زندگینامه ایشان را بخوانید، به نقش الگویی وی در تربیت فرزندان و حتی نوهها پی میبرید.

از خانم عیوضپور خواستم ترتیب دیدار من و مهران را مهیا کند، تا هم از بابت آن سیلی از وی حلالیت بطلبم و هم دانشآموز ریزهمیزه دیروز و مرد رشید و موفق امروز را از نزدیک ببینم.

  

وقتی گفتوگوی نوشتاری من در فضای مجازی با خانم عیوضپور تمام شد، ابتدا خدا را شکر کردم که معلم شده و معلم ماندهام و بعد بلند شدم که قبل از خواب، بابت اعطای نقش معلمی از سوی خدای ذوالجلال، دو رکعت نماز شکر به درگاه احدیتش بخوانم.

 

دو کاوش

 

کاوش یکم

این خاطره خوش با روایتکاوی خراب میشود

دکتر محمد عطاران، استاد پیشکسوت دانشگاه خوارزمی

از خواندن این خاطره لذت بردم. قصد تحلیل و نگارش نداشتم، ولی چون از من خواسته شده بود این خاطره را روایتکاوی کنم، میخواهم به سردبیر خوب رشد مدیریت مدرسه و دوست عزیزم دکتر تورانی بگویم: «این خاطره خوش را با روایتکاوی خرابش نکنیم. بگذارید مجدفر، کیفش را بکند و با دانشآموز 35 سال پیش خود خاطرهبازی کند. این روایت بهقدر کافی گویا و درسآموز هست. من با این نوع روایتکاوی براساس یک خاطره آشنا نیستم و در عین حال الان برایم جذابیت ندارد. اخیراً کتابی از جنس تحلیل روایت خواندهام که به غایت جذاب و علمی بود و من این دست تحلیلها را میپسندم. نوع روایتکاویهایی که تاکنون در عرصه علوم تربیتی کشورمان شنیدهام، حرفهایی کلی هستند که در هر مناسبتی میتوان از آنها سخن گفت. کتابی که از آن سخن میگویم، «خط آبی کمرنگ، روایتی بازاندیشانه از تجربه مادری در ایران مدرن» نوشته شیوا علینقیان است که انتشارات فرهنگ جاوید در تهران آن را منتشر کرده است. این کتاب به دنبال آن است چیزهایی درباره مادربودن و موضوع هویت بگوید. اینکه چگونه هویت نویسنده، بهعنوان مادری جوان، تحصیلکرده و شهرنشین، در نیمی از یک دهه از جامعه پساانقلابی برساخته شده و همچنان در گذار و تحول است. به گمان من، خواندن چنین کتابهایی که از تجربههای زیسته ایرانی برگرفته شده است، میتواند روایتکاوان حوزه علوم تربیتی را یاری کند.

 

کاوش دوم

یک روایت، سه نکته و یک تکمله

دکتر محمد نیرو، دانشآموخته برنامهریزی درسی

- نقش الگویی معلمان و تأثیر ایشان بر آینده دانشآموزان: دانشآموزان تحتتأثیر اخلاق و عملکرد معلمان قرار دارند. بهطور معمول این تأثیرگذاری معلمان در ابتدایی بیشتر است. چنین نفوذی میتواند بستری برای انگیزهبخشی، علاقهمندی و موفقیت دانشآموزان باشد که با هنرمندی و خلاقیت معلم ظهور میکند. اگرچه فراگیرندگان خود را با انتظارات معلم تنظیم میکنند، لیکن معلوم نیست سؤالات خیلیخیلی سخت روز دوم کلاس، همچون گربه را دم حجله کشتن، برای عموم ایشان چنین نقشی ایفا کند. ضمن اینکه باید پرسید پیلهکردن دانشآموز برای پاسخ به سؤالات حافظهمدار چقدر ارزشمند است؟

- نقش تشویق و تنبیه در آموزش: نقش حساس تشویق و تنبیه برای پیشبرد اهداف تعلیموتربیت برکسی پوشیده نیست. ممکن است با یک تشویق یا تنبیه مناسب و بجا، زندگی یک فرد از مسیر ناصواب به راه سعادت تغییر کند. هر چند تنبیه بدنی روش تربیتی نامناسبی است و در صورت اجرا، حلالیت طلبیدن و جبران لازم است. نکته مهم در انجام تشویق و تنبیه، توجه به اصل تفاوتهای فردی است و اینکه بازتاب و تأثیر رفتارهای مشابه بر همه یکسان نیست. چک آبدار برای مهران محرک و سبب درخشش و موفقیت او شد، ولی ممکن است برای بقیه پیامدهای منفی ایجاد کرده باشد. از اینرو، توفیق معلمی با بیم و امید همراه است. همچنین، حاکمکردن فضای رقابتی و قیاسی در کلاس مانع همکاری دانشآموزان میشود و آنها را از هم دور میکند: «من همهتان را اینجور میخواهم!» تداعیکننده قالبزنی و یکسانسازی مخاطبان با توانمندیها و علاقههای گوناگون است.

- نقش الگویی والدین در تربیت فرزندان: خانواده رکن اصلی تربیت را عهدهدار است و پدر و مادر در اینباره نقش بسزایی دارند. هرچند این روایت بر مدار مادر شکل گرفته است؛ ضمن اینکه نقش الگویی فرزند بزرگتر بر تربیت خواهران و برادران کوچکتر نیز در اینجا نمایان است. محیط خانواده غنی و دوستانه سبب رشد و موفقیت همه اعضا با هم میشود و به تعداد فرزندان وابسته نیست. از اینرو، چنین خانوادههایی میتوانند با نقش پررنگتر فرزندآوری، سهم بیشتری در آینده درخشان جامعه ایفا کنند. نگاه و برداشت مثبت از موقعیتهای سخت، محرک مهران و خانوادهاش برای رسیدن به موفقیت و نتایج درخشان بوده است. این دید مثبت نهتنها بعد از تنبیه بدنی، بلکه بعد از دیدن تصویر صفحه شخصی استاد (جواندیدن او) هم نمایان شده است. انسان حول محور چیزهایی که بدان میاندیشد زندگی میکند و اتفاقات هم همانگونه برای او رقم میخورند: تو آنی که در اندیشه آنی.

- کلام آخر: معلمی مسیری دشوار و حساس است که به مرور با کسب دانش و تجربه غنی میشود و عشق و خلوص در انجام آن همراه با دغدغه یادگیری و بهبود مستمر، رافع کاستیهای معمول است و لذت آن همچون وقتی است که باغبانی گلها و میوههای بهبارنشسته را به نظاره مینشیند.

۳۳۴
کلیدواژه (keyword): رشد مدیریت مدرسه، روایت‌کاوی، تشویق، تنبیه بدنی، خانواده، مهارت‌های ارتباطی، یک روایت سه کاوش، فاطمه قائمی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید