علم اگر این است، نادانی ز آگاهی بِه است
از چراغ مدرسه آهِ سحرگاهی بِه است
شفایی اصفهانی
تحصیل برای زندگی یا زندگی برای تحصیل
افلاطون قرنها پیش گفته بود: «دانشی که همراه با اجبار کسب شود در ذهن نمیماند» و اینشتین در زمانی نه چندان دور با کنایهای مرموز گفته است: «تنها چیزی که در یادگیری من تداخل میکند، تحصیلاتم است». از مارک تواین نیز این جمله نقل شده است: «سعی میکنم مدرسه رفتن، مزاحم تحصیلاتم نشود»، اما شمس تبریزی در زمانی دیگر و به زبانی دیگر فریادی توفندهتر برآورده است:
«والله، بالله، تالله که این قوم که در این مدرسهها تحصیل میکنند، جهت آن میکنند که مُعید شویم ... تحصیلِ علم جهتِ لقمه دنیاوی چه میکنی؟ این رسن از بهر آن است که از «چَه» برآیند، نه از بهر آنکه از این چَه به چاههای دیگر فرو روند».
آیا تحصیل مدرسهای ما را به راه زندگی میبرد یا زندگی ما را از راه به در میبرد؟ آیا تحصیل برای زندگی کردن است یا زندگی برای تحصیل کردن؟ علم و معرفت کسبکردنی است یا کشفکردنی؟ کدام علم به ما روشنایی میبخشد و کدام علم ما را در حجاب تاریکی فرو میبرد؟
بیتردید بین علمی که از راه گوش به ما میرسد و علمی که از راه دل کشف میشود، فرقی است عظیم. علم مدرسهای از راه گوش کسب میشود و علم غیرمدرسهای از راه دل. به بیان دیگر، میتوان گفت که راه کسب علم و دانش دو نوع است: یکی رسمی و دیگری غیررسمی، یکی اکتسابی و دیگری اکتشافی، یکی طبیعی و دیگری غیرطبیعی.
مولای متقیان در حدیثی شگفتانگیز مرز این دو نوع علم را به خوبی بیان فرموده است: «العلم علمان مطبوع و مسموع و لا ینفع المسموع إذا لم یکن المطبوع» (نهجالبلاغه، جلد ۶: ۱۲۴۶ ـ ۱۲۴۵). علم بر دو نوع است: مطبوع، که طبیعی و فطری است و مسموع، که از راه آموختن و مطالعه به دست میآید، و علم مسموع را هیچ سودی نیست؛ اگر با علم مطبوع همراه و همخوان نباشد. نیز فرموده است: «رأیت العقل عقلین فمطبوع و مسموع ولا ینفع مسموع إذا لم یک مطبوع، کما لاینفع الشّمس وضوء العین ممنوع»؛ عقل را دو گونه یافتم؛ مطبوع و مسموع. عقل مسموع، بدون عقل طبیعی سودمند نیست؛ چنانکه با فقدان نور چشم، نور خورشید سودی ندارد (محمدی ریشهری، جلد ۱: ۱۸). به تعبیر مولوی:
عقل، دو عقل است اول مکسبی
که در آموزی چو در مکتب صبی
از کتاب و اوستاد و ذکر و فکر
از معانی وز علوم خوب و بکر
عقل دیگر بخشش یزدان بود
چشمه او در درون جان بود
چون ز سینه آب دانش جوش کرد
نه شود شور و نه دیرینه نه زرد
تحصیل رسمی در ادبیات کهن
شاعران و عارفان گذشته ما تحصیل رسمی را با تعابیر مختلف نقد کرده و بیزاری و برائت خود را از قیل و قال علم مدرسهای بیان نمودهاند. از جمله، حافظ شیراز در نکوهش علم و درس مدرسهای میگوید:
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق میکنم
٭٭٭
مباحثی که در آن حلقه جنون میرفت
ورای مدرسه و قیل و قال مدرسه بود
٭٭٭
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که درس عشق در دفتر نباشد
٭٭٭
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
چه جای مدرسه و بحث کشف و کشاف است
خیام حکیم نیز از اینکه گوهر زندگی خود را در دوران تحصیل در مدرسهها گم کرده است، میگوید:
شاید به در میکدهها دریابیم
آن عمر که در مدرسهها گم کردیم
شیخ بهایی بیرحمتر از همه، هرگونه تحصیل بدون عشق و ایمان را تلبیس ابلیس تلقی میکند.
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
و در جایی دیگر میگوید:
هرکه را در سر نباشد عشق یار
گو بر او پالان و افساری بیار
اندر این ویرانه پر وسوسه
دل گرفت از خانقاه و مدرسه
عالمی خواهم از این عالم به در
تا به کام دل کنم خاکی به سر
شفایی اصفهانی با ظرافتی کمنظیر در نکوهش دانش لفظی و علم بیمعنی میگوید:
دانش لفظپرستان نبود معنی سنج
این چه علمی است که نادانی از او میبارد
٭٭٭
علم اگر این است نادانی ز آگاهی بِه است
از چراغ مدرسه آهِ سحرگاهی به است
از حرم گمکردگان شاید برون آید سری
در طریق کعبه مقصود، گمراهی بِه است
٭٭٭
آبرو خواهی هنر بگذار و نادانی بخر
در جهان با ننگِ استعداد نتوان زیستن
حبیب عجمی را گفتند این درجه به چه یافتی؟ یعنی این مقام علم و معرفت و عرفان را چگونه به دست آوردی؟ گفت: بدان که من دل سپید میکنم و تو کاغذ سیاه میکنی!
این نکوهشگری بیامان از جانب عارفان و سالکان، به تحصیل مدرسهای و آموزشهای رسمی و آموختههای عاریهای بدان سبب است که نگاه آنها به علم و معرفت برخلاف جامعه معاصر، نگاهی ابزاری در قالب ارتقای مدرک و رتبه و نمره و امتیازگیری اداری به قصد کسب نام و کام و مقام دنیوی نبوده است.
عینالقضات همدانی با دریغ و افسوس از ابزاری شدن علم و دانش میگوید: «دریغا! که مردم در بندِ آن نیستند که چیزی بدانند؛ بل که در بندِ آناند که خلق در ایشان اعتقاد کنند که عالماند».
به راستی، چرا اندیشمندان بزرگ، تحصیل رسمی و قیل و قال مدرسهای را تا این اندازه نکوهش کردهاند؟ چرا اغلب یادگیریهای ماندگار و تحولات بینشی و اکتشافات علمی و معارف آسمانی از مطالعات آزاد شخصی و جستارهای خودجوش فردی و مشاهدات ذوقی غیردرسی و مکاشفات شهودی قلبی به دست آمده است؟
زیرا هیچ دانشی به بینش نمیانجامد؛ مگر اینکه از گوش به نوش و از نوش به جان برسد و هیچ دانشی به منش نمیانجامد؛ مگر آنکه از ذهن به دل راه یابد و راه دل زمانی باز میشود که راه اجبار بسته شود.
راهی ز زبان ما به دل پیوستهست
کاسرار جهان و جان در او پیوستهست
تا هست زبان بسته، گشادهست آن راه
چون گشت زبان گشاده، آن ره بستهست
مولوی
زبان دل زمانی گشوده میشود که زبان ذهن بسته شود. از اینرو میتوان گفت فهم قلبی زمانی رخ میدهد که فهم ذهنی بسته شود؛ زیرا به تعبیر مارتین هایدگر، «هر فهمی که از طریق کشف قلبی رخ ندهد، نهتنها علم و معرفت نیست بلکه جهل و غفلت است» و گویا ما در مدارس با این شیوههای اجباری و تحمیلی که بر مدار نمره و مدرکگرایی بنا شده است، ناخواسته درس غفلت و جهل میدهیم تا مبادا دانشآموزان به کشف و فهم قلبی روی بیاورند.
تحصیل بدون مدرسه در مقابل تحصیل رسمی
بنابراین، تنها راه تحصیل معرفتزا، خارج کردن آن از مدار رسمیت مدرسهای است و تا زمانی که تحصیل علم با تحمیل همراه باشد، به تحمیق و تخدیر میانجامد، اما آنکه بتواند به رغم حضور در مدرسه، علم و معرفت را با انگیزه خودجوش کشف کند، به یادگیری معنیدار دست یافته است؛ زیرا تحصیل غیرمدرسهای نوعی یادگیری خودآگاه۱، زنده۲، غیرعمدی۳ و غیر قابل آموزش۴ است، اما تحصیل مدرسهای نوعی یادگیری تصنعی۵، برنامهریزی شده۶، عمدی۷، و قابل انتقال۸ است و به همین دلیل ناپایدارترین و سطحیترین نوع یادگیری است.
تحصیل غیرمدرسهای تصادفی۹، آزاد۱۰، خودانگیخته۱۱ و فاعلی۱۲، اما تحصیل رسمی، دگرانگیخته و فعلپذیر است. تحصیل مدرسهای با آموزشهای اکتسابی ـ بنا بر ماهیت عاریتی آن ـ خصلتی متناقض دارد؛ یعنی از یکسو ما را از آنچه نمیدانیم آگاه میسازد و از سوی دیگر، از آنچه در درون خود داریم بیخبر میکند. به تعبیر پیر هرات، «نه آنچه داریم، دانیم و نه آنچه دانیم، داریم!»
این آموزش بیرونی و رسمی گرچه کاشف برخی امور است، از وجهی دیگر، حجابِ «بینش درونی» و «شهود قلبی» میشود. به قول مولوی:
گرچه از یک وجه منطق، کاشف است
لیک از ده وجه، پرده و مکنف است (مثنوی، بیت ۲۹۷۲)
از سوی دیگر، در اینجا باید بین امر تحصیلی و امر حصولی تفاوتی بنیادی قائل شد. آنچه حصولی است اگر تحصیل شود بیحاصل میشود و آنچه تحصیلی است اگر حصولی شود باید از مدار تحصیل خارج شود. براساس این تمایزگذاری، میتوان گفت تحصیل مدرسهای یکی از بزرگترین موانع تحصیل خودبهخودی است. این تناقض ناساز با سازهای دستگاه تعلیموتربیت رسمی، زمانی قابل درک و فهم میشود که پیشفرضهای ذهنی خود را از تحصیل دگرگون سازیم.
چرا در مدارس ما اندیشهآموزی جایگزین اندیشهورزی شده و ذهناندوزی جای ذهنگستری را گرفته است؟ یکی از دلایل این امر، همین تحصیل معطوف به تکلیف است که انگیزه دانشپژوهشی را به نمرهمداری و مدرکگرایی فرو میکاهد.
امروزه تحصیل مدرسهای به حد کالایی مادی برای مبادلات تجاری با انگیزههای غیرتحصیلی تقلیل یافته است.
به راستی، چگونه میتوان تحصیل دگرانگیخته را به یادگیری خودانگیخته تبدیل کرد؟
چگونه میتوان فرایند تحصیل غیررسمی را از حصار تحصیل رسمی آزاد کرد؟
برای نزدیک شدن به این خواستهها باید از آنچه در مدارس میگذرد، دور شد؛ هر قدر که مسیر خود را از این مقصد دورتر کنیم، به مقصد واقعی نزدیکتر میشویم.
چرا که، تحصیل هرقدر غیرمستقیمتر باشد، تأثیر آن درونیتر و ماندگارتر است!
تحصیل هر قدر پنهانتر باشد، نتایج آن درخشانتر است!
موقعیتهای تحصیل هرقدر طبیعیتر باشند، یادگیری معنیدارتر میشود.
فضای تحصیل هرچه غیررسمیتر باشد، یادگیری عمیقتر میشود.
چنین گفتند بزرگان ...
از اینروست که اغلب بزرگان علم و معرفت، به رغم طی کردن مدارج تحصیلی در مدارس و دانشگاهها پس از فراغت از این حصار تحصیلی و تحصیل حصاری لب به اعتراض گشودهاند. در اینجا و در خاتمه این نوشتار در باب تحصیل مدرسهای به برخی از گزارههای ماندگار آنان در تقبیح آموزش رسمی و تحصیل مدرسهای اشاره میگردد تا بخشی دیگر از زوایای پنهان این نوع یادگیری آسیبزا برملا شود:
نخستین اصل در آموزش این است که هیچ چیز آموزش دادنی نیست (آروبیندو)
هرگاه چیزی را به شاگرد آموزش دهیم، مانع آن شدهایم که او خود آن را کشف و خلق کند! (ژان پیاژه)
نخستین مسئله در آموزش، «یاددهی» نیست، بلکه «نایاددهی» است. (تافلر)
سودمندترین نوع یادگیری، نایادگیری چیزی است که غیرحقیقی است. (ماروین مینسک)
مهمترین چیزی که در مدرسه آموختم این است که مهمترین چیزها را نمیتوان در مدرسه آموخت. (هاروکی موراکامی)
اغلب کودکان تا قبل از ورود به مدرسه دارای نیروی قوی تخیل و تفکر شهودی و زنده از واقعیتاند اما دیری نمیپاید که این حس زیبا و فهم خلاق از جهان هستی، در هیاهوی آموزشهای رسمی مدرسه رنگ میبازد. (ارنست دیمنه)
پینوشتها
1. Unconscious
2. Alive
3. Unintentional
4. Unteachable
5. Artificial
6. Planned
7. Intentional
8. Teachable
9. accidental
10. Free
11. spontaneous
12. Subjective
منابع
۱. نهجالبلاغه (فیض الاسلام)، حکمت ۳۳۸، ج ۶، صفحه ۱۲۴۵ و ۱۲۴۶.
۲. دانشنامه عقاید اسلامی، محمد محمدی ریشهری، جلد ۱، صفحه ۱۸.