یکی از همکاران بابا اهل شهرستان خور و بیابانک (استان اصفهان) است. سال گذشته ما را برای عروسی پسرش به شهرشان دعوت کرد.
چند روز قبل از مراسم، بار سفر بستیم و سوار ماشین شدیم. راه طولانـی بود؛ ولـی جادهی کویری آنقدر قشنگ بود که راه را گم کردیم. نزدیکیهای غروب، به یک جای عجیب و اسرار آمیز رسیدیم؛ دهکدهی نمکی. خانهها، و حتّی صندلیهای آنجا هم از نمک درست شده بود. آن شب در یکی از همان اتاقهای نمکی خوابیدیم.
صبح روز بعد، وقتـی پنجره را باز کردیـم، یکـی از زیباترین منظرههای عمرمان را دیدیم؛ یک آبشار نمکی، با آبی زلال و تمیز. بستر آبشار را یک لایـهی سفید و درخشان از نمک پوشانده بود.
آب تمیز از آبشار سرازیر میشد و کمی آن طرفتر در یک استخر فیروزهای رنگ جمع میشد. آنها میگفتند چون آب آن بسیار شور است هر چیزی در آن بیندازیم، مثل یک چوب، روی آب شناور میماند.
یاد یک آزمایش جالب افتادم. یکبار خانم معلّم یک تخممرغ و یک لیوان آب به ما داد. از ما خواست تخممرغ را داخل لیوان بیندازیم. تخممرغ در لیوان آب غرق شد. بار دوم چند قاشق نمک داخل آب حل کردیم و دوباره تخممرغ را داخل آب انداختیم. این بار، تخممرغ روی آب شناور ماند. آزمایش جالبی بود. شما هم آن را انجام بدهید.