خدای خوبم سلام
اینجا را نگاه کن! ببین چقدر شکلات! توی هر کدام از این جعبهها پنجتا شکلات میگذارم. یک بسته بیسکوییت هم میگذارم. بعد میخواهم بروم کمک مامان. او عدسپلوها را توی ظرفها میریزد. من هم در ظرفها را میبندم. قرار است بابا و چند تا از همسایهها، آنها را برای دوستانمان ببرند؛ همان دوستانی که آنها را نمیشناسیم، امّا این خوراکیها را لازم دارند. حتماً خیلی خوشحال میشوند.
خدایا امروز روز رحلت پیامبر عزیز ما، محمّد(ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع)، امام دوّم ما است. آن دو خیلی مهربان بودند و به دیگران کمک میکردند. کاش از این کار ما خوشحال شوند.
صدای اذان میآید. من هم میخواهم کنار بزرگترها نماز بخوانم. فکر میکنم همهی فرشتهها امروز درخانهی ما هستند.