عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

رهبری عصبی ـ مغزی مدرسه

رهبری عصبی ـ مغزی مدرسه
با افزایش یافته‌های مبتنی بر مغز در مورد یادگیری، توجه به انتقال این یافته‌ها از عصب‌شناسی به حوزه رهبری آموزشی جلب شد. مطالعات اولیه نشان داده است، رهبری عصبی ـ مغزی به قلمرو مطالعات رهبری آموزشی قابل توسعه است. حتی در بعضی پژوهش‌ها از الگوی رهبری عصبی ـ‌ مغزی برای اثربخشی مدیریت مدرسه در قرن 21 پیشنهاد شده است. در این مقاله به بخشی از مطالعات و یافته‌های پژوهشی درخصوص توسعه پژوهش‌های رهبری عصبی ـ مغزی به حوزه رهبری مدرسه‌ها و پیامدهای مطالعات راهبری عصبی ـ ‌مغزی اشاره می‌شود.

رهبران عصبی ـ مغزی چند وظیفه همزمان را انجام نمیدهند

در فرایندهای مدرسهای ممکن است لازم باشد بهطور همزمان وظایف متعدد و متنوعی انجام شوند، در حالیکه از لحاظ عصبشناختی این امکان وجود ندارد که افراد همزمان و با همان سطح علاقه روی چندین موضوع تمرکز کنند. از این لحاظ، نتایج عملی و پیامدهای مفهوم رهبری عصبی ـ مغزی برای مدیران مدرسه این است که وظایف خود را به ترتیب اهمیت فهرست کنند و اقدامات مربوط به هریک را به ترتیب انجام دهند. تمرکز همزمان روی کارهای گوناگون، پیشرانهای خودکار مغز را فعال میکند و موجب میشود رهبران، در زمانی که تصمیمات از قبل تعیینشده را اتخاذ میکنند، همزمان و بهطور ناخودآگاه تصمیماتی را که از آنها اگاه نیستند نیز بگیرند. در واقع، چندوظیفهای مانعی برای یادگیری و باعث حواسپرتی است.

 

رهبران عصبیـ مغزی نحوۂ کار مغز را فرا میگیرند

رهبری عصبی ـ مغزی با انتقال مطالعات مرتبط با حوزه مدیریت آموزشی توسعه مییابد. آموزش یا آگاهیبخشی به یادگیرندگان در مورد ماهیت عملکرد مغز در یادگیری، میتواند گامهای مؤثرتری را در فرایندهای یادگیری فراهم آورد. همانطور که این مطالعات نشان میدهند، افزایش آگاهی دانشآموزان و معلمان در مورد چگونگی رشد و یادگیری مغز میتواند بر سرعت یا رشد یادگیری بیفزاید. در عین حال، دانش عصبشناسی که مدیران مدرسه به دست میآورند، بر دانش و مهارتهای رهبری آنها تأثیر میگذارد.

 

شناخت بنیانهای زیستشناختی (بیولوژیکی) مدیریت، رهبری را تقویت میکند.

یکی از دلایل نیاز به مطالعات رهبری عصبی ـ  مغزی در آموزش، شناخت میزان تأثیرپذیری انسان از قسمت غیراجتماعی و زیستشناختی است. ذهن منبع رفتار، تصمیمات و انتخابهای فردی است؛ جعبهسیاهی که فقط با تفسیر ورودی و خروجیهای آن قابل رمزگشایی است. با این حال، با پیشرفتهای فناوری نوظهور، این فرایندها از نظر زیستشناختی شفافتر و قابل توضیح شدهاند. با تعریف ردیابی اصول زیستشناختی رفتار رهبران، میتوان تلاشها برای پیشرفت مدیریت را بهطور قابل توجهی افزایش داد. تحقیقات نشان میدهند، برای یادگیری، برخی از پیشنیازها باید از نظر زیستشناسی رعایت شوند. مثلاً کمبود خواب ممکن است افراد را به تصمیمگیریهای خطرناک سوق دهد. سطح مناسب خواب بر انگیزه، آگاهی و خلق و خوی معلمان و دانشآموزان تأثیر میگذارد. هشت ساعت خواب مناسب برای دانشآموزان لازم است. رهبران آموزشی آگاه از دانش عصبشناسی، از مزایای خواب آگاهی دارند و نشانههای استرس ناشی از کمبود آن را تشخیص میدهند. علاوه بر این، علوم اعصاب، اطلاعاتی را فراهم میکند که استرس در سطوح پایین باعث ترشح دوپامین میشود. این شرایط یادگیری و رشد را تسهیل میکند، اما شدت و استرس مزمن قسمت هیپوکامپ، مغز را کوچک میکند. همچنین، زمانی که افراد تصور میکنند بر تصمیمگیری و انتخابهای محیط کار خود کنترل دارند، ترشح هورمون استرس کورتیزول کاهش مییابد. انتظار میرود رهبران مدرسه از چنین یافتههای زیستی آگاه باشند. رهبرانی که از این نوع خصوصیات آگاهی دارند، میتوانند مدرسه را بهطور اثربخشتری اداره کنند.

 

رهبران عصبی ـ مغزی از زمینهها و عوامل انسانی آگاه هستند.

رفتارهای رهبری به گرایش شخصی آنان و محیط بستگی دارد. این بدان معناست که از نظر رهبری آموزشی، یک شخص میتواند مدیری خوب با تحصیلات و شرایط زمینهای مطلوب باشد. با این حال، ژنتیک، رشد هورمونی، رشد جسمی و بلوغ فرد نیز بر کیفیت مدیریت وی تأثیر میگذارد. دانش عصبشناسی، نور آگاهی بر قسمتی از توسعه و پیشرفت مدیریتی و رهبری که قبلاً ناشناخته بود، تابانده است. دانش رهبری عصبیـ مغزی را میتوان برای گسترش نظریه و تکنیکهای رهبری مدرسه استفاده کرد. با این حال، این واقعیت است که در فرایندهای تصمیمگیری مدرسه، وابستگی بیش از حد به چنین دادههایی، نباید مدیران مدرسه را از وجود احساساتی جدا از ویژگیهای ژنتیکی و تناقضات وجودی انسانها غافل کند.

 

رهبران عصبی ـ مغزی احساسات را بهطور مؤثر مدیریت میکنند.

ترس و احساسات منفی اثرات مخرب دارند و سازوکار پاداش بر سلامتی کلی، به ویژه سلامت روان فرد تأثیر مثبت دارد. داشتن روحیه مثبت، قبل از موقعیتهای حل مسئله، که به خلاقیت و آیندهنگری نیاز دارند، در حل مسئله تأثیر مفیدی دارد. همچنین، احترام به دیگران در ذهن انسان به بالاترین کارایی و عملکرد منجر میشود. به همین ترتیب میتوان گفت، احساسات مدیری که به معلمان و دانشآموزان و اولیا احترام میگذارد، تأثیر مشابهی ایجاد خواهد کرد. به همین دلیل، رهبران باید از حالات عاطفی و شناختی افرادی که مسئول آنها هستند آگاه باشند و بتوانند احساسات خود و کارمندان خود را تنظیم کنند. همچنین، رهبران عصبی ـ مغزی میتوانند تعهدات محل کار خود را از طریق هوش هیجانی، آگاهی عمیق و هوشیاری، تعهد نسبت به رهبری سلامت زیستشناختی، از جمله رژیم غذایی، خواب و ورزش، و ایجاد ذهنیت رشد و پیشرفت سازمانی، شکل دهند.

 

رهبران عصبی ـ مغزی از فرایندهایی که یادگیری را تضعیف میکنند آگاهاند.

ادغام دنیای فناوری با آموزش، یادگیری را تسهیل میکند. تلفنهــای هوشمند و سیستمهای مشابه، زندگی را برای ما راحتتر میکنند. با این حال، آیا واقعاً برای رشد مغزی مفیدند. متصلبودن مستمر به یک نوع فناوری، از توانایی ذهنی رهبر (یا هر شخص دیگری) بهطور متوسط تا 15 نمره میکاهد. رهبر مدرسهای که از چنین یافتههایی آگاه است، با استفاده سالم از فناوری و آگاهی بیشتر در این زمینه، از بهبود آموزش و یادگیری حمایت میکند. در عین حال، همانطور که پیشتر اشاره شد، کارکردهای زیستشناختی مانند خواب، عواطف و استرس نیز پیامدهای مهمی را در کیفیت فرایندهای آموزش و یادگیری باعث میشوند.

 

رهبران عصبی ـ مغزی از راهحلهای بهینهساز یادگیری بهره میگیرند.

ایده غالب در افکار عمومی این است که برای به دست آوردن چیزها یا یادگیریهای بیشتر، باید تلاش بیشتری کرد. اما آیا راهی برای انجام کارهای بیشتر، با تلاش کمتر، وجود دارد؟ مدیر مدرسهای که با توجه به اصول رهبری عصبی عمل میکند، با فرایندهایی مانند تفکر برتر، تصمیمگیری، تنظیم احساسات، افزایش همکاری و تسهیل تغییر، سطح یادگیری و دانش ساکنان مدرسه را افزایش میدهد. برای نمونه، با درک چگونگی عملکرد مغز انسان میتوان یادگیری را بهبود بخشید. مثلاً فاصله بین جلسات یادگیری و مرور، از نظر کیفیت یادگیری یک ویژگی مهم است.

برای نمونه، به جای اینکه دانشآموزان هفتههای مستمر و طولانی برای امتحان نهایی خود را در خانه قرنطینه کنند، درسخواندنِ متمرکز صرفاً در آخر هفتهها ممکن است مفیدتر باشد. حفظ و نگهداری طولانیمدت اطلاعات میتواند با فاصلهدهی جلسات یادگیری افزایش یابد. همچنین، علاوه بر رعایت قانون فاصله، به «توجه» نیز میتوان دقت کرد. هر20 دقیقه تمرکز را تغییر دهید و همزمان روی بسیاری از کارها تمرکز نکنید. دانشمندان علومتربیتی باید از این پیامدهای آموزشی آگاه باشند و حتی مسائل مربوط به افزایش ساعات استراحت و کوتاه شدن درسها باید براساس علم عصبشناسی آزمایش شود.

 

رهبران عصبی ـ مغزی با در نظرگرفتن متغیرهای ضمنی، تغییرات را هدایت میکنند.

پژوهشهای رهبری عصبی ـ مغزی، مدیران مدرسه را برای تغییر نگرشهایی که برای هدایت اثربخشتر مدرسه نیاز دارند، راهنمایی میکند. رهبران مدرسه که خواهان تغییرند، باید محیطی کاری ایجاد کنند که احساس تهدید را از طریق ایجاد اطمینان و وضوح برای انتظارات متعالی، به حداقل برسانند. بعضی اوقات رهبران ممکن است لازم باشد قبل از ارائه تغییرات ابتکاری مطلوب در مدرسه، دامنه گستردهای از تفاوتهای فردی را در نظر بگیرند. در واقع، تغییری که بهطور منطقی مفید به نظر میرسد، ممکن است در ذهن همه افراد، یعنی جایی که فرایندهای پیچیده زیستشناختی نیز مؤثرند، معنای یکسانی نداشته باشد و حتی ممکن است تهدیدکننده ادراک شود. حتی عامل جنسیت نیز به خودی خود میتواند تفاوت مهمی در واکنشها ایجاد کند. برای مثال، در حالیکه معلمان مرد در استرس سریعتر تصمیم میگیرند، ممکن است در شرایط مشابه، معلمان زن به نسبت کندتر تصمیم بگیرند. بنابراین، رهبران باید گروه خود را بشناسند و واکنشهای عصبی آنها را درک کنند. اینگونه موارد، همان متغیرهای ضمنی هر فرایند تغییر محسوب میشوند که حاصل مطالعات عصبشناسی است. تمرکز صرف رهبرای مدرسه به وجوه اصلی تغییر و نادیده گرفتن این متغیرهای ضمنی، شکست برنامههای تحولی را تضمین میکند.

 

مطالعات رهبری عصبی ـ مغزی میتواند مسیر انتخاب و آموزش رهبران را نشان دهد.

مطالعات رهبری عصبی ـ مغزی همچنین شامل توصیههایی برای برنامههای گزینش و آموزش معلمان و مدیران مدرسهها است. برنامههای آمادهسازی مدیر و معلم باید روی داوطلبان فعالی متمرکز باشند که بتوانند تحت شرایطی که ممکن است استرسآور و سرشار از ابهام و پیچیدگی باشند، مدیریت کنند. آنها باید این موقعیتها را از نظر زیستشناختی نیز درک کنند، کار در گروه را دوست داشته باشند، تغییر را بپذیرند و بهصورت فعال به تحقیق و مطالعه بپردازند. پیشرو بودن در فرایندهای آموزشی به رهبرانی نیاز دارد که توانایی مدیریت احساسات خود را دارند و از عواملی که ممکن است بر روند تصمیمگیری افراد تأثیر بگذارد آگاه باشند. انسانها موجودات باهوشی هستند، اما در برابر واقعهای یکسان، با ویژگیهای متفاوت، ژنها و محیط خود، میتوانند واکنش کاملاً متفاوتی نشان دهند. از این نظر، یکی از پیامدهایی که آموزش مبتنی بر علم عصبشناسی میتواند به مدیران ارائه دهد، این است که افراد باید توانایی تفکر ذهنی را توسعه دهند و از تفکر خود آگاه باشند.

 

رهبران عصبی ـ مغزی از وضعیت روانشناختی گروههایی که با آنها کار میکنند اطلاع دارند.

مدیران موفق مدرسه، از طریق همدلی و همکاری روابط برقرار میکنند. وقتی مدیران مدرسه احساس تعلق خاطر را در معلمان توسعه میدهند، نسبت به کسانی که با آنها کار میکنند، سطح بالاتری از اعتماد و همدلی را احساس میکنند. رهبری عصبی ـ مغزی بر لزوم درک رشد فیزیکی، سیر تکاملی شیمیایی مغز و نیازهای گروهی که مدیر به آنها خدمت میکند، نه فقط از نظر مدیریتی، نیز توجه میکند. مدرسه باید محیطی داشته باشد که از رشد دانشآموزان پشتیبانی کند، نه اینکه از تکامل سیستم عصبی آنها چشم بپوشد. کنترل نکردن هیجانات و تصمیمگیری بدون فکر در دوران نوجوانی، یک حالت طبیعی است. مدیران باید در مورد شناسایی نوجوانانی که ممکن است مشکلات روحی یا عاطفی جدی داشته باشند، فکر کنند. بخشی از چرخه راهنمایی و مربیگری، برای دانشآموزانی که به روابط بین فردی نیاز دارند، فرایندهایی عصبی و بیوشیمیایی هستند. ردّ پای احساسات مثبت و منفی را میتوان در ژنهای شخص جستوجو کرد. به همین دلیل، مدیران مدرسه باید بدانند که در صورت بروز مشکل چگونه با دانشآموزان ارتباط برقرار کنند تا بتوانند تفاوت رفتار طبیعی و رفتار تابع شرایط را تشخیص دهند.

 

سیاستگذاران آموزشی باید از عصبشناسی برای آموزش بهرهمند شوند.

مطالعات رهبری عصبی ـ مغزی نهتنها برای مدیران مدرسه بلکه برای محققان و سیاستگذاران آموزشی نیز میتواند پیامدها و نتایج عملی داشته باشد. سیاستگذاران باید بر عصبشناسی متمرکز شوند تا این دانش را به حوزه سیاستگذاری آموزشی منتقل کنند. در واقع، همزمان با توسعه عصبشناسی در مورد فرایندهای یادگیری و مدیریت، تفسیر، انتقال و آزمایش این دانش در زمینه آموزش نیز مهم است.

 

آموزش یکپارچه است. بنابراین باید همزمان از رشد قسمتهای راست و چپ مغز حمایت شود.

یکی از یافتههای عملی عصبشناسی برای مدیران این است که مؤسسات آموزشی به عملکرد قسمت چپ مغز در دانشآموزان اهمیت بیشتری میدهند. متأسفانه عملکرد قسمت راست مغز در طی فعالیتهای مدرسهای کمتر مورد توجه قرار میگیرد. برنامهریزان درسی در هنگام طراحی برنامههای درسی باید فعالیتهایی را تعیین کنند که از رشد قسمتهای راست و چپ مغز اطمینان حاصل شود. معمولاً مؤسسات آموزشی به آموزش مسائل کلامی و عددی به دانشآموزان بیشتر اهمیت میدهند، در حالیکه از عملکردهای قسمت راست مغز، مانند تجسم، تخیل، تواناییهای حسی و ادراکی پشتیبانی نمیشود. کتابهای درسی نیز عمدتاً بر روندهای فکری خطی (عملکردهای چپ مغز) تأکید دارند و تفکر شهودی، قیاسی و مجازی را نادیده میگیرند. به نظر میرسد، بیشتر مهارتهایی که قسمت مناسب مغز را به کار میگیرند، در خارج از مدرسه کسب میشوند. مثلاً موفقیتهای ورزشی، هنری و اجتماعی دانشآموزان در خارج از مدرسه تحقق مییابند. بنابراین، مدیران و معلمان باید بهعنوان رهبران عصبی ـ مغزی، توسعهای جامع اتخاذ کنند و تجربههایی آموزشی را طراحی کنند که همه مناطق مغز انسان را برای توسعه فراگیر مغزی فعال کنند. البته باید دقت کرد، تفکیک مغز انسان به راست و چپ میتواند به اندازه جدا کردن زمینههای منطقی و زیباییشناختی در آموزشوپرورش گمراهکننده باشد. در واقع، برهمکنشهای مغز تحتتأثیر فعالیت یکپارچه یاختههای عصبی در مناطق گوناگون مغز است.

 

این مقاله تلاشی برای بازسازی رهبری مدرسه در بستر دانشی تجربی و آزمایشگاهی، بهویژه از منظر علوم اعصاب تربیتی و رهبری عصبیـ مغزی بود. توسعه مطالعات رهبری عصبیـ مغزی در مدرسه میتواند زمینههای اثربخشی مدرسه و بهینهسازی یادگیری دانشآموزان را فراهم کند. تدوین برنامههای آمادهسازی مدیران مدرسه با رویکرد دانش رهبری عصبیـ مغزی، مهمترین توصیه مقاله حاضر است. همچنین، تأخیر در تأسیس آزمایشگاههای تخصصی مرتبط با علوم اعصاب تربیتی و رهبری عصبیـ مغزی، بر شکاف دانشی نظام تربیتی ایران با نمونههای بینالمللی خواهد افزود.

 

 

منابع

1. Gocen, A. (2021). Neuroleadership: A conceptual analysis and educational implications. International Journal of Education in Mathematics, Science, and Technology (IJEMST), 9(1), 63-82.

2. da Motta, C., Carvalho, C.B., Castilho, P. et al. (2019). Assessment of neurocognitive function and social cognition with computerized batteries: Psychometric properties of the Portuguese PennCNB in healthy controls. Curr Psycho.

3. Du Plessis, A., & Badenhorst, C. (2016). Managing the impact of NeuroLeadership during organisational change. Under New Management Innovating for sustainable and just for futures 30th Anzam Conferences 6-9 Dec, Australia.

4. dison, R. E., Juhro, S. M., Aulia, A.F., & Widiasih, P. A. (2019). Transformational Leadership and Neurofeedback: The Medical Perspective of Neuroleadership.  International Journal of Organizational

Leadership, Forthcoming.

5. Rainey, S., & Erden, Y. J. (2020). Correcting the Brain? The Convergence of Neuroscience, Neurotechnology, Psychiatry, and Artificial Intelligence. Science and Engineering Ethics, 1-16.

۵۱۵
کلیدواژه (keyword): رشد مدیریت مدرسه، چشم‌اندازی در راهبری آموزشی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید