عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

شهر غزنین و سوگ محمود

  فایلهای مرتبط
شهر غزنین و سوگ محمود

«قصیده» روزگاری قالب رسمی شعر فارسی بوده است. یعنی هر شاعری که میخواسته است شعری بنویسد، قالب پیشفرض کار او قصیده بوده و به همین دلیل بیشتر شعرهایی که از دوره نخستین شعر فارسی به دست ما رسیده، در این قالب است.  ولی هنوز عظمت بعضی از آنقصیدهها ما را به شگفتی درمیآورد.

اما چرا بسیاری از قصیدههای شعر فارسی به فراموشی سپرده شدهاند؟

یکی از علتهای آن حس و اندیشه این شعرهاست؛ چیزهایی که امروز برای ما کارآیی ندارند. شاعر شاه یا امیری را ستایش میکرده و با سرآمدن عمر آنها، عمر آن قصیده هم تمام میشده است. کمتر قصیدهای مثل «قصیده سوگ» از محمود فرخی سیستانی داریم که با سرآمدن عمر آن شاه، شروع و سروده شده باشد.

احساس سوگواری در این شعر بسیار نیرومند است. شاعر این بار شعر را نه به خاطر پاداش و مزد بلکه برای دل خود میگوید. شاعری که بسیار قصیدهها در ستایش سلطان محمود غزنوی گفته و اینک او را در قصر فیروزی مرده مییابد.

شعر با یک پرسش شروع میشود:

شهرِ غزنین نه همان است که من دیدم پار

چه فتاده است که امسال دگرگون شده کار؟

و در ادامه فضای این پرسش را باز میکند؛ از ولولهای که در شهر غزنین افتاده است حکایت میکند:

خانهها بینم پُرنوحه و پُر بانگ و خروش

نوحه و بانگ و خروشی که کند روح، فکار

کویها بینم پُر شورش و سرتاسرِ کوی

همه پُر جوش و همه جوشش از خیل سوار

مهتران بینم بر روی زنان همچو زنان

چشمها کرده ز خونابه به رنگ گلنار

بانوان بینم بیرون شده از خانه به کوی

بر درِ میدان، گریان و خروشان هموار

ولی در عین حال از خود واقعهای که رخ داده است چیزی نمیگوید. مدتی این فضاسازی و این تعلیق را ادامه میدهد و مخاطب را کنجکاو نگه میدارد. تعلیق در شعر اگر بسیار طولانی نشود، مخاطب را با خود درگیر میکند و او را برای شنیدن باقی شعر آماده میسازد.

بعد از این فضاسازی نوبت پرسش و گمانهزنی است. واقعاً چه اتفاقی افتاده که شهر این همه آشفته است و مردم پریشان و بیقرارند؟ شاید سلطان امسال از سفر نیامده است. شاید دشمنی به شهر حمله کرده است. شاید از هر خانه کسی فوت کرده است:

مگر امسال، مَلِک باز نیامد ز غزا؟

دشمنی روی نهاده است بر این شهر و دیار؟

مگر امسال ز هر خانه عزیزی گم شد

تا شد از حسرت و غم، روزِ همه چون شبِ تار؟

مگر امسال، چو پیرار، بنالید ملِک؟

نی، من آشوب از این گونه ندیدم پیرار

و حال جای آن است که او کمکم بیان کند که چه اتفاقی افتاده است؛ اینکه همه این آشوب و فغان به خاطر مرگ سلطان محمود غزنوی است:

کاشکی چشمِ بد اندر نرسیدی به امیر

آه، ترسم که رسید و شده مَه زیرِ غبار

رفت و ما را همه بیچاره و درمانده بماند

من ندانم که چه درمان کنم این را و چه چار

آه و دردا و دریغا که چو محمود، مَلِک

همچو هر خاری، در زیرِ زمین ریزد خوار

آه و دردا که همی لعل به کان باز شود

او میان گِل و از گُل نشود برخوردار

شعر از آرایهها خالی نیست. در مصراع «همچو هر خاری، در زیر زمین ریزد خوار» میان «خار» و «خوار» تناسب است و در مصراع «او میان گِل و از گُل نشود برخوردار» میان «گِل» و «گُل». بعضی مضمونسازیها را نیز دارد. مثلاً میگوید حالا دیگر قیصر رومی تکاپوی ساختن برج و دیوار برای شهرهای خود نخواهد داشت، چون از نگرانی حمله تو خلاص شده است.

آه و دردا که کنون قیصر رومی بِرهد

از تکاپوی برآوردنِ برج و دیوار

ولی با این همه در مقایسه با دیگر قصیدههای آن روزگار، شعری نسبتا ساده و بیپیرایه است. در واقع شاعر بیش از اینکه روی تصویرسازی در تکتک بیتها تمرکز کرده باشد، سعی کرده است هنرنماییاش را در تنوع بخشیدن به روح محتوایی شعر به کار گیرد؛ اینکه رشته احساس مخاطب را به دست بگیرد و دنبال خود بکشد. این است که با فراز و فرودها و تعلیقها، صحنه را دم به دم عوض میکند. حالا یک فراز دیگر از شعر جایی است که او درمورد فوت سلطان تردید میکند و میگوید: مگر چنین چیزی ممکن است؟ میگوید: چرا فال بد بزنم؟ شاید سلطان در خواب است. آنگاه به او خطاب میکند که از خواب برخیزد و این جمعیت را ببیند:

فالِ بد چون زنم؟ این حال جز این است مگر

زنم آن فال که گیرد دل از آن فال، قرار

میر، می خورده مگر، دی و بخفته است امروز

دیر خفتهاست، مگر رنج رسیدش ز خمار

ای امیر همه میران و شهنشاه جهان

خیز و از حجره برون آی که خفتی بسیار

خیز شاها! که امیران به سلام آمدهاند

بارشان ده که رسیده است همانا گَهِ بار

خیز شاها، که به چوگانی گرد آمدهاند

آن که با ایشان چوگان زدهای چندین بار

جریان مثل وقتی است که میخواهیم خبر مرگ کسی را به دیگری بدهیم. اول احتمالات دیگر را مطرح میکنیم و وقتی مخاطب برای شنیدن خبر اصلی آماده شد، او را در جریان میگذاریم.

طبیعتاً یکی از لوازم شعر مرثیه، تسلی خاطر به بازماندگان است. این چیزی است که باز فرخی سیستانی از آن غافل نیست. یعنی میکوشد که همه آداب مرثیهسرایی را در این قصیده بلندبالا رعایت کند و در نهایت، خطاب به ولیعهد سلطان محمود میگوید:

زنده بادا به ولیعهدِ تو نام تو مدام

ای شه نیکدلِ نیکخوی نیکوکار

قصیده طولانی است و بیتهای فاخر و تأثیرگذار دیگری هم دارد. ما در این مجال فقط یک گزارش کوتاه از سیر این شعر ارائه کردیم.

۲۷۷
کلیدواژه (keyword): رشد جوان، شعر و شاعری، شهر غزنین و سوگ محمود، محمدکاظم کاظمی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید