هنوزت نمیشناسند؛ نه از آنرو که مزارت گمشده و ناپیداست. هنوز هجده فصل کتابت ناخوانده مانده و دریانوردان دریادل اندیشه، حتی چندگامی از ساحل اقیانوست فاصله نگرفتهاند.
هنوز بر مدار دستاسی که تو میچرخاندی، همه منظومهها میچرخند و از چاهی که به شوق حضور دلو تو میجوشید، همه هستی مینوشد و حیات میجوید.
ما جز تو چه کسی را میشناسیم که در بیفاصلگی با خدا، زیر چتر شب، دستهای تاولزده و پینهبسته را به نیایش بگشاید و در دعا برای همگان، خود و خانواده را قلم بگیرد که «الجار ثمالدار»!
جز تو چه کسی را میشناسیم که در شب هلهله و شادی، درخاطرهانگیزترین شبی که هر عروس به خاطر دارد، لباس عروسیاش را بیرون آورد تا زنی درمانده و لرزان بر خود بپوشاند و آنگاه با لباس ساده، در نهایت آرامش و وقار به خانه همسر گام بگذارد.
ای فاطمه، ای معنای زندگی، آرمان زن! یاریمان کن تا در آیینه حیات خویش تو را بیابیم و در هنگامه محاسبه، با تو خویش را اندازه بگیریم.
ما تشنگان فهمیدن و بالیدن را به جرعهای از کوثر خویش بنواز.