همانطور که میدانید دو دیدگاه موافق و مخالف در خصوص آزمون سراسری (کنکور) وجود دارد. دامنه این اختلاف حتی به مجلس و«شورای عالی انقلاب فرهنگی» هم رسیده است. لطفاً بفرمایید نظر شما به کدام طیف نزدیکتر است و چرا؟
چه موافقان برگزاری آزمون سراسری و چه مخالفان آن، همگی در سالهای گذشته مانع از دستیابی به روندی منطقی و کمهزینه برای گزینش دانشگاه شدهاند. مجلس تصویب کرد که تا سال اول برنامه پنجم، آزمون سراسری حذف شود؛ قانونی که به نام قانون حذف آزمون سراسری مشهور شد. ولی مخالفان این قانون در سازمان سنجش از اجرای آن طفره رفتند. در قانون بعدی تأکید شد که سیر صعودی و پلکانی سوابق تحصیلی ملاک پذیرش دانشجو باشد و حذف آزمون سراسری طی سه چهار سال اتفاق بیفتد. اما باز موافقان اجرای آزمون سراسری با اضافهکردن واژه «تأثیر مثبت سوابق تحصیلی» مانع از حذف آزمون سراسری شدند. اگر بخواهیم بر یک مبنای اصولی راهی برای کاهش آسیبهای آزمون سراسری و اصلاح روند موجود بیابیم، هر دو گروه باید نظراتشان را تعدیل کنند.
بالاخره با این تعداد متقاضی ورود به دانشگاه چه باید کرد؟ آیا کشورهای دیگر هم معضلی به نام آزمون سراسری دارند؟
در کشورهای درحالتوسعه، به علت اینکه دستیابی به مشاغل عالی و استخدام حرفهای مستلزم گذر از خیابان باریک دانشگاه است، اغلب دانشآموزان مستعد تلاش میکنند به مدارک تحصیلی عالی دست پیدا کنند. برای همین در این کشورها آزمون سراسری وجود دارد. شبیهترین کشور به ایران برای برگزاری آزمون سراسری کشور کره جنوبی است که هر سال در دومین پنجشنبه ماه نوامبر آزمون سراسری خودش را به نام «سونن» برگزار میکند. این آزمون سراسری یک روز کامل طول میکشد و در حین آن همه فعالیتهای ادارات، بانکها و اتحادیهها تعطیل میشود، خانوادهها به معابد دعوت میشوند تا با دعا، و راز و نیاز برای فرزندانشان دعا کنند. کشور کره بالاترین نرخ تحصیلات دانشگاهی بین کشورهای در حال توسعه را دارد و تقریباً دو برابر اقتصاد موفقی مثل آلمان، جوانان زیر 35 سالش دارای مدرک دانشگاهی هستند.
در چین هم آزمون ملی ورودی کالج، تحت عنوان «گائوگائو» سالانه برگزار میشود که معمولاً دو تا سه روز و به مدت 9 ساعت طول میکشد و نزدیک به 10 میلیون نفر در آن شرکت میکنند.
تفاوت عمده این کشورها با ایران آن است که ظرفیت رشتههای دانشگاهی بر اساس نیاز بازار کار و بر اساس درخواست صنایع و بخشهای اقتصادی تعیین میشود، در حالی که در کشور ما هیچ تناسبی بین پذیرش دانشجو در رشتههای دانشگاهی و نیازهای بازار وجود ندارد. در واقع دولتمردان با هزینه مردم فرصت خریداری میکنند و دیپلمههای بیکار را به کارشناس و کارشناس ارشدهای بیکار تبدیل میکنند.
در کشورهای توسعهیافته کیفیت تحصیل دانشجو مهمتر از چگونگی ورودش به دانشگاه است. واردشدن به محیط دانشگاهی بسیار آسان است و دانشآموز با حداقل داشتههای علمی و علاقهمندی به تحصیل در دانشگاه و به شرط داشتن و پرداخت هزینههای لازم، بهراحتی میتواند در رشتهای که دوست دارد ثبتنام و تحصیل کند. اما برای دوامآوردن در دوران تحصیل باید کیفیت تحصیلی مطلوبی داشته باشد و بتواند نظر استادان را در انجام پروژههای دانشجویی و کارهای تحقیقاتی و مطالعاتی، و کیفیت و سطح نمرهها تأمین کند. اغلب کسانی که در کشورهای توسعهیافته وارد دانشگاه میشوند، موفق به اتمام دوران تحصیل نمیشوند.
متأسفانه در کشور ما، آزمون سراسری مثل یک قیف وارونه عمل میکند. داوطلبان باید از قسمت تنگ و باریک این قیف گذر کنند و اگر موفق شدند، بهراحتی به مدرک دانشگاهی دست پیدا میکنند. داوطلب آن اندازه که باید قبل از آزمون سراسری درس بخواند و مطالعه کند، به هیچ عنوان لازم نیست در دوران دانشجویی زحمتی را متحمل شود. اگر روند ارزشیابیهای درسها و گذراندن واحدهای تحصیلی و انجام پروژههای علمی و پژوهشی در دانشگاههای ما هم جدی گرفته میشد، شاید دانشگاه اینقدر جذابیت نداشت و هر کس خودش را مرد ورود به این عرصه نمیدید.
گفته میشود رشتههای پرطرفدار دانشگاهها شامل حدود 15 درصد داوطلبان میشود و باقی داوطلبان در این رقابت حکم سیاهی لشکر را دارند. این امر موجب سرخوردگی خیلیها میشود. به نظر شما با چه رویههای جایگزینی میشود این شرایط را تعدیل کرد؟ بهویژه اگر نمونههای غیر بومی از سایر کشورها سراغ دارید، مطرح بفرمایید.
وقتی هزینه تحصیل در دانشگاه دولتی با دانشگاه آزاد و غیرانتفاعی تفاوت معناداری دارد، برگزاری آزمون سراسری در واقع رقابت برای ورود به دانشگاه نیست، رقابت اصلی برای تحصیل رایگان است. واقعاً نمیتوان این مقدار تفاوت فاحش در هزینههای تحصیلی افراد جامعه را توجیه کرد. دانشجوی گروه پزشکی دانشگاه دولتی با امکانات ویژه، خوابگاه و غذاخوری نسبتاً رایگان با یک دانشجو در مؤسسه غیردولتی در همین رشته یا در دانشگاه آزاد چند صد میلیون تومان اختلاف هزینه دارد. یکی از راهکارهای کاهش جمعیت پشت آزمون سراسری، عادلانهکردن هزینه تحصیل برای افراد جامعه است؛ بهگونهای که دولت به نسبت سرانهای که برای آموزش عالی در مراکز دولتی میپردازد، همان سرانه را به عنوان کمک هزینه تحصیل به دانشجویان دانشگاه آزاد و مراکز آموزش عالی غیرانتفاعی پرداخت کند.
این موضوع در خصوص مدرسههای غیردولتی هم صدق میکند. تا عدالت اقتصادی در تحصیل برقرار نشود، نمیتوان عدالت آموزشی ایجاد کرد.
در خصوص رشتههایی که با تراکم تقاضا روبهرو نیستیم، هیچ توجیهی برای برگزاری آزمون سراسری وجود ندارد. اگر مشکل هزینه حل شود و تناسبی منطقی در دانشگاهها، از نظر کیفیت و میزان شهریه، ایجاد شود، عملاً نیازی به برگزاری آزمون سراسری در این رشتهها نخواهد بود. رقابت و برگزاری آزمون سراسری صرفاً در رشتههایی انجام خواهد شد که تعداد تقاضا بیشتر از ظرفیت پذیرش آن رشته است. در کشورهای توسعهیافته دولت هزینه تحصیل رایگان را صرفاً در رشتههایی متقبل میشود که جامعه به آنها نیاز مبرم دارد و برای این رشتهها آزمون ورودی یا آزمون سراسری برگزار میکند. در کشورهای ایتالیا، آلمان و فرانسه که تحصیل در رشتههای خاصی رایگان است، دولت آزمون سراسری برگزار میکند، اما در کشورهایی مانند آمریکا، کانادا، اسپانیا و بسیاری از کشورهای توسعهیافته دیگر، سطح نمرههای تحصیلی دوران دبیرستان، یا انجام پروژههای علمی، یا گذراندن دورههای کوتاهمدت و انجام کارهای عملی، و یا مصاحبه با دانشجو به عنوان معیار پذیرش دانشگاه در نظر گرفته میشود.
به نظر شما برای کاستن از هدررفتِ منابع انسانی، فرایند تحصیل از مدرسه تا دانشگاه نیازمند چه نوع بازنگری و بازآرایی است؟
این موضوع بحث مستقل و مفصلی را میطلبد. واقعیت این است که نظام آموزشی و محتوای درسی ما باید از اساس تغییر کند و متحول شود. اصولاً چرا باید مسیر تحصیل جوانان کشور به در بسته آزمون سراسری ختم شود که گذر از آن هم رسیدن به بنبست بعدی باشد و این خیال خام را بپروراند که عبور از مسیر کارشناسی ارشد یا دکترا راه نجات است. همه این مسیر هم تداعیکننده هفت خوان رستم باشد که آخرش افتادن در چاله شغاد خواهد بود.
اگر هدف از تحصیل دانشگاهی توسعه منابع انسانی و تأمین افراد کارآمد برای رفع نیازهای اجتماعی و مشاغل تولیدی و خدماتی کشور باشد، اولین سؤال این است که در ایران، مسیر عبور از دانشگاه تا چه حد به اشتغال یا تأمین منابع انسانی مورد نیاز جامعه میانجامد.
خوب است به تجربه موفق کشور هندوستان نگاهی بیندازیم. کشوری که جمعیت آن دارد از چین پیشی میگیرد، اما با طراحی یک نظام آموزشی کارآمد، هم توانسته است با حفظ مشاغل سنتی مشکل بیکاری را حل کند و هم به قلههای علمی و فناوری و اقتصاد جهانی دست یابد. ساختار آموزشی کشور هند، بر شیوه «2+10» استوار است. آموزش از پنج سالگی آغاز میشود و در سه مرحله ابتدایی، متوسطه و عالی ادامه مییابد. در مجموع دوره تحصیلی ۱۲ سال طول میکشد. میزان ثبتنام ناخالص بر مبنای سطوح متفاوت آموزشی نشان میدهد که آموزش پیشدبستانی با پنج درصد، کمترین ضریب شمول دانشآموزان را داشته است. دوره پنجساله ابتدایی با 100 درصد بیشترین ضریب شمول و پس از آن دوره پنجساله متوسطه اول با 49 درصد و دوره دوساله متوسطه عالی با 9/6 درصد قرار دارد. این آمار نشان میدهند که دولت همه توان خود را صرف مبارزه با بیسوادی با حداقل ایجاد انتظارات ممکن کرده است. پس از آن با ایجاد نظام آموزشی گزینشی، دانشآموزان مستعد را به دوره دبیرستان و از آنجا به دوره متوسطه عالی هدایت کرده است.
هند در زمینه گسترش آموزش عالی و سطوح دانشگاهی قدمهای بلندی برداشته است. نظام آموزشی مرسوم در این دانشگاهها بر مبنای تحقیقات کاربردی استوار است. در این مراکز حجم زیادی از کارهای تحقیقاتی و مطالعاتی صورت میگیرند که نتایج آن در صنایع و کشاورزی هند به کار گرفته میشوند و موجبات پیشرفت علمی و فناوری این کشور را پدید میآورند. بدین ترتیب هند در تأمین نیاز نیروی انسانی متخصص و ماهر خود و ارتقای سطح علمی کشور در مجامع بینالمللی، هزینه چندانی برای توسعه آموزش متوسطه و عالی نداشته است. از سوی دیگر این امر باعث شده است که بافت سنتی و روستایی هند تغییر نکند و سطح انتظارات مردم با داشتههای سنتی خود موازنه همیشگی را حفظ کند.
همین موضوع را با کشور خودمان مقایسه کنیم: با اهتمام جدی که مسئولان آموزشوپرورش ما برای توسعه همگانی آموزش متوسطه و رشد کمی فارغالتحصیلان مراکز آموزش عالی داشتهاند و با اختصاص سالانه نزدیک به 40 درصد از درآمد ملی به آموزشو پرورش و با احداث دبیرستان در دورافتادهترین روستاهای کشور و ایجاد مراکز شبانهروزی و اجرای طرحهایی چون روستامرکزی، سرویسمحوری، آموزشهای غیرحضوری و از راه دور، ضریب شمول آموزش را در کوتاهمدت به 98 درصد رساندهاند و محتوای آموزش را بدون توجه به نیازهای سنتی و بومی مناطق در کل کشور به صورت هماهنگ عرضه کردهاند. این امر موجب شده است که میزان شهرنشینی کشور به بالای 80 درصد برسد. کودک جداشده از روستا و تعلیمدیده در مدرسههای شبانهروزی، تمایلی به بازگشت به روستا ندارد، و حتی اگر برگردد، آموزشهای لازم را برای کار و زندگی در روستا ندیده است.
نتیجه آن شده است که به جای آموزشهای مهارتی به روستازادگانی که تولیدکنندگان غذا و مایحتاج ابتدایی کشور بودهاند، با درسهای فیزیک، شیمی و ریاضی آدمهایی ساختهایم که اگر در روستا هم زندگی میکنند، باید مرغ، نان و میوهشان را از خارج روستا وارد کنند و در اختیارشان قرار دهند. نه برای این همه فارغالتحصیلان دانشگاه جایی برای اشتغال داریم، نه برای شغلهای سنتی و مولد خود، آدمی برای کار.
پیشنهاد شما برای اصلاح نظام آموزشی و نظام درسی کشور چیست؟ چه باید کرد؟
پیشنهاد من برای نظام آموزشی آن است که دوره ابتدایی صرفاً دوره آموزش خواندن، نوشتن و حسابکردن باشد و به تربیت و مهارتآموزی کودکان، آموزش آداب اجتماعی، اصول شهروندی، فرهنگپذیری، قانونپذیری و رشد و شناسایی استعدادهای هنری، ورزشی، فرهنگی و مهارتی کودکان سپری شود.
دوره اول متوسطه مجدداً به دوره راهنمایی تغییر نام یابد. در این دوره نوجوانان با انواع حرفهها، شغلها و و حوزههای فنیوحرفهای، نظیر کار با رایانه، کار با هوش مصنوعی، روباتیک، الکترونیک و آموزش انواع سوادها، نظیر سواد رسانه، سواد مالی، سواد عاطفی، سواد ارتباطی، سواد تربیتی و غیر آشنا شوند. در خصوص بهداشت و محیط زیست، حفاظت از زمین و طبیعت، و به ویژه انجام کارهای مهارتی مورد نیاز زندگی، نظیر آشپزی، خیاطی، مکانیک، تأسیسات و سایر نیازهای عمومی هر فرد به توانایی مناسبی برسند. درسهایی مثل ریاضیات، علوم، جغرافیا، تاریخ و ادبیات را هم به تناسب سنشان و بر اساس نیازهای کاربردی یک انسان ایرانی – اسلامی در جامعه حال و آینده به ایشان ارائه کنند.
در دوره دوم متوسطه تنها دو گرایش فنیوحرفهای و علوم نظری ایجاد شود. دانشآموزانی که به رشتههای فنی علاقهمند میشوند و در دوره راهنمایی استعداد آنها شناسایی شده است، به هنرستانها هدایت شوند. مراکز آموزش فنیوحرفهای، صنایع و مشاغل فنی، الزام و امکان تحصیل دانشآموزان را در کنار استادکاران ماهر و باتجربه فراهم کنند و دانشآموزان به کارآموزی و تحصیل عملی در این مراکز ترغیب شوند.
در دبیرستانها ترتیب رشتهها به صورت کنونی (ریاضی، تجربی و انسانی) حذف شود. کدام انسان عاقلی میتواند بپذیرد یک جوان، چون برای تحصیل به رشته ریاضی یا تجربی رفته است، دیگر نیاز ندارد چیزی از اقتصاد، فلسفه و یا منطق بداند؟ یا چون رشته انسانی رفته است نباید از زیستشناسی و ژنتیک اطلاعی داشته باشد؟ هدف دبیرستان میباید رشد علمی، فرهنگی و فکری جوانان باشد و مطالبی که به تربیت یک شهروند جامعهپذیر یاری میرسانند و با ویژگیهایی که در سند تحول بنیادین آمده است، تناسب کامل دارند، به عنوان محتوای آموزشی ارائه شود. در این دوره باید برای درسهای پایه و درسهایی که در دانشگاه مورد نیازند، امتحانات به صورت استاندارد و با جدیت برگزار شوند. همچنین هیچگونه رودربایستی، ترحم و ارفاقی در نظام ارزیابی معلمان اتفاق نیفتد. عدالت آموزشی باید از نمره کلاسی برای امتحانات و انجام پروژههای عملی و تحقیقاتی در سطح دبیرستان شروع شود.
نظام نمرهدهی دوره متوسطه نیز باید تعریف، استانداردسازی و نظارت شود. البته برخی از درسها باید به صورت آزمونهای نهایی و توسط وزارت آموزشوپرورش و به صورت متمرکز برگزار شوند. نتایج حاصلشده از این امتحانات ملاک پذیرش دانشآموز در دانشگاهها و رشتههای تحصیلی قرار گیرد و دانشآموزانی که مایلند در رشتهها و دانشگاههای خاص شرکت کنند، صرفاً در آزمونهایی که برای همان رشتهها و دانشگاهها برگزار میشود، شرکت کنند.
بهتر است دانشگاهها متولی ایجاد دورههای پیشدانشگاهی باشند تا پس از آزمون سراسری، دانشجویان در یک دوره یکساله با روش تحصیل در دانشگاه آشنا شوند، مقدمات روش تحقیق و روش پژوهش علمی را بیاموزند، پیشنیازهای لازم در زمینه تحصیلات آینده را کسب کنند، و در صورت موفقیت در این دوره امکان ادامه تحصیل پیدا کنند. در صورتی که دانشجویی نتوانست این دوره را با موفقیت طی کند، به طور جد، از ورودش به دانشگاه و ادامه تحصیلش و صرف عمر و جوانیاش و اتلاف منابع و امکانات کشور منع شود. البته در صورت اصرار به تحصیلات دانشگاهی میتواند در مراکز خصوصی هزینه تحصیل خود را بپردازد و تحصیل کند.
همانطور که اطلاع دارید در آزمون سراسری سال 1402 موضوع دهکهای اجتماعی در رسانهها جنجالی شد و نتایج حاصل را مغایر با عدالت اجتماعی دانستند. نظر شما دراینباره چیست و چگونه میتوان این شکاف - فرصتهای نابرابر - را ترمیم کرد؟
عدالت به معنای «قرارگرفتن هر چیز در جای خود است. عدالت به معنای مساوات نیست. اینکه همه دانشآموزان را با هر سطح استعداد، توانمندی و موقعیت اجتماعی یا اقتصادی به دانشگاه بفرستیم، ایجاد عدالت نیست. عدالت به معنی آن است که برای هر کس متناسب با شرایط، استعداد و امکاناتی که دارد موقعیت رشد و تعالی ایجاد کنیم و امکان زندگی با شرافت، مکنت و رفاه به وجود آوریم. اینکه در جامعهای سطح تحصیلات یا نوع شغل اعتبار شناخته شود، عین بیعدالتی است. هر کسی در هر موقعیت شغلی و با هر سطح تحصیلی باید امکان زندگی شرافتمندانه و به دور از سختیهای معیشتی را دارا باشد. تفاوت درآمد و رفاه در جامعه تنها باید حاصل زحمت، پشتکار، مهارت و کارآمدی فرد باشد.
گرفتن فرصتهای شغلی بومی - محلی، موقعیتهای اقتصادی خانوادگی - فامیلی، امکان بهرهبردن از منابع قومی ـ سنتی، از یک فرد و هدایت او به مسیری که نه نیاز روحی و اقتصادیاش را تأمین میکند و نه نفعی به حال جامعه دارد، عین ظلم و بیعدالتی در حق آن فرد و جامعه است. منابع کشور نباید صرف توسعه آموزش عالی بی هدف شود. برخی بهدرستی استدلال میکنند هدف از تحصیلات دانشگاهی تنها توسعه شغل و ایجاد تولید و گسترش علم در جامعه نیست. یکی از اثرات طبیعی گذر از دورههای دانشگاهی، توسعه دانش، بینش و نگرش جامعه است. اما آیا رواست این مهم در دوران تأثیرپذیری کودکان و نوجوانان در دوره ابتدایی و متوسطه نادیده گرفته شود و هویت ملی، فرهنگپذیری و جامعهپذیری فرزندانمان فدای رسیدن به آموزش عالی شود؟
پیشرفت کشور از کودکستان و دبستان شروع میشود. مغفولماندن آموزش مهارتهای اجتماعی، فرهنگی، مهارتی و تربیتی کودکان و نوجوانان، توجه بیش از حد به توسعه علمی، افزایش نامناسب حجم درسها و آموزش غیرکاربردی علوم پایه، ظلم مضاعفی است که به دانشآموزان صورت میگیرد و به معنای طیکردن مسیر توسعه انسانی از راه بینتیجه و کمبازده است. توسعه فرهنگی ـ انسانی (دینداری، اخلاق، آداب، سنن، هویت ملی و ...) در دانشگاه صورت نمیگیرد. این امر فقط و فقط از مسیر آموزشوپرورش طی میشود.
وظیفه ذاتی آموزشوپرورش آمادهکردن دانشآموزان برای ورود به دانشگاه نیست، رویکرد اصلی آموزشوپرورش میباید تربیت انسان متعادل و رشد همهجانبه استعدادهای کودکان برای رسیدن به شهروند متعالی و ایرانی - اسلامی است.