بچّهقورباغه به مامانش گفت: «من قایم میشم، تو پیدام کن.» بعد جَست زد و پشتِ سنگ قایم شد. مامانقورباغه سرش را این طرفی کرد و گفت: «دیدمت! سُکسُک!»
بچّهقورباغه پرید پشت بوته. بوتهها تکانتکان خوردند. مامانقورباغه سرش را آن طرفی کرد و گفت: «دیدمت! سُکسُک!»
بچّهقورباغه رفت زیر یک برگ. باد وزید. برگ کنار رفت و کلّهی بچّهقورباغه آمد بیرون. مامانقورباغه گفت: «دیدمت! سُکسُک!»
بچّهقورباغه گفت: «ایندفعه جایی قایم میشم که نتونی پیدام کنی.»
بچّهقورباغه تونلی پیدا کرد. جَست زد و رفت توی تونل.
مامانقورباغه همهجا را گشت. بچّهقورباغه را پیدا نکرد.
فیل خوابیده بود. خرطومش خارید و هاپچی عطسه کرد.
بچّهقورباغه پرید بیرون. اُفتاد روی سر مامانقورباغه و گفت: «سُکسُک! دیدی این دفعه نتونستی
پیدام کنی!»