اردیبهشت که میشود احساس میکنم باید به جایی بسیار بلند بروم و جهان را تماشا کنم. نه اینکه روزها و ماههای دیگر تماشاکردنی نباشند، هستند، اما در اردیبهشت معجزهای وجود دارد که در ماههای دیگر نیست. احساس میکنم جهان در زندهترین حالت ممکن است. جوانههای درختان که در فروردین متولد شده بودند، حالا بزرگ شدهاند. درختان در سبزترین روزهای خود هستند، آسمان آبیتر از همیشه است و آن دور، بر قلههای بلند کوهستان، نسیمی میوزد که اگرچه آن را بر پوستم حس نمیکنم، اما میدانم بوی خوب بهشت میدهد.
راستی آن لحظه که اردیبهشت را خلق میکردی به چه فکر میکردی؟ به پاداش کدام کار خوبی که قرار بود انسان انجام بدهد، از هوای بهشت به او بخشیدی؟ راستش فقط تو هستی که چنین سخاوتمندانه تکهای از بهشت را روی زمین میآوری. تنها از خلقت تو میتوانست چنین معجزهای نازل شود.
اردیبهشت که میشود باید بهجایی بلند رفت و از آن بالا درختان را که شکوهمندانه سبز شدهاند، تماشا کرد؛ همانهایی که در پاییز برگهایشان را از دست داده بودند. برگهایی که تکبهتک افتاده بودند. حالا به جای همه آن برگهای از دسترفته، برگهای دیگری متولد شدهاند. این نشانه است.
میخواستم به تماشای جهان بروم، اما حالا چیز تازهای دریافتهام. من تمام روزهای پاییز، تنها درختهایی را دیده بودم که برگهایشان ریخته بودند و حالا نیز تنها درختهایی را میبینیم که از برگهای سبز سرشار شدهاند. اما تو حواست به تکتک برگها بود. وقتی که میافتادند، وقتی که سبز میشدند، انگار در جایی بلند ایستاده بودی و با چشمهایی که بینهایت را هم میبینند، تکتک آنها را نگاه میکردی.
تو بارها گفتهای هیچچیز از نگاهت دور نمیماند. گفتهای حواست به کوچکترین مخلوقاتت هست. گفتهای برای آنها که فکر میکنند، نشانههای بسیاری در آفرینش هست. راستش من همین حالا، درست همین لحظه که ذهنم پر از عطر اردیبهشت است، حرف تو را با همه وجودم درک کردهام.
ایمان میآورم که اردیبهشت معجزه است و در ذاتش معجزه دارد؛ معجزههایی بزرگ و کوچک، فراوان و بیپایان. تو همین حالا بر قلب من معجزه نازل کردی. چشم مرا روی اتفاقی باز کردی که پیش از این به آن فکر نکرده بودم. بدون اذن تو حتی برگی کوچک، نه از شاخه میافتد و نه بر شاخه سبز میشود. بدون تو نور نیز بر قلب من نمیتابد. آگاه نمیشوم. اما همین که بخواهی به روشنایی بیایم، بر من معجزه نازل میکنی. شاید آن لحظه که اردیبهشت را خلق میکردی، به نور و آگاهی فکر میکردی. به اینکه ذرهای از بهشت میتواند انسان را به نور دعوت کند تا بار دیگر به سمت تو برگردد.