پَر سبز کوچک تنهایی گوشه ای نشسته بود. حوصلهاش سر رفته بود. باد آمد. پر همراه باد به هوا پرید. چرخید و چرخید. آمد پایین. افتاد روی دماغ گربه. گربه عطسهی بلندی کرد. دماغش را خاراند و گفت: «این دیگه چیه؟»
پر دوباره همراه باد به هوا پرید. چرخید و چرخید. آمد پایین. افتاد روی چشم مرغه.
مرغه گفت: «قد قد قدا، یکهو شب شد چرا!» و سرش را تکان تکان داد.
پر سبز کوچک اینبار هم همراه باد به هوا پرید. چرخید و چرخید. آمد پایین. افتاد روی یک گل. شاپرکی روی گُل نشسته بود. خیلی گرمش بود. پَر را برداشت و گفت: «چه بادبزن خوبی! چقدر گرمم بود!»