عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

چه گلی کاشتی

  فایلهای مرتبط
چه گلی کاشتی

هوا هنوز روشن بود. آقا فؤاد و دامادش سر هم داد و بیداد می‌کردند.

بچّه‌ها در هوای معتدلِ پیش از غروب مشغول بازی بودند، صدای آقا فؤاد می‌آمد که داد می‌زد: «این ارث مال من است.»

دامادش هم کوتاه نمی‌آمد و می‌گفت: «نخیر، مال خودم است.»

از میان بچّـه‌ها یک نفر آقا مُفَـضَّل را می‌شنـاخت. می‌دانست او مشکل را حل می‌کند. پس دوان‌دوان رفت و با او برگشت.

آقا مفضّل کمی توی کوچه ایستاد. سر و صداها را گوش کرد و ماجرا را فهمید. بعد به آرامی دو سه بار در زد.

آن دو نفر که از در بیرون آمدند، آقا مفضّل سری تکان داد و با خنده گفت: «مردهای مؤمن، سر مال دنیا با هم دعوا می‌کنید؟»

بعد بدون اینکه معطّل جوابی شود، پولی را از جیب خود درآورد و آن را به آقا فؤاد داد و گفت: «راضی شدی؟»

داماد آقا فؤاد سرش پایین بود. آهسته گفت: «خدا خیرتان بدهد. نزدیک بود دعوا به جاهای باریک بکشد. خیلی مرد هستید.»

آقا مفضّل روی شانه‌ی او زد و گفت: «مرد امام صادق(ع) است که این پول‌ها را به من داد تا با آن‌ها بین مسلمین صلح و صفا برقرار کنم.»

پسری که دنبال آقا مفضّل رفته بود گفت: «عمـو مفضّل، من می‌دانستم، من می‌دانستم.»

داماد آقا فؤاد با تعجـّب پرسیـد: «چه چیـزی را می‌دانستی؟»

پسر گفت: «می‌دانستم که امام صادق(ع) چقدر مرد است و چقدر از دعوا کردن بیزار است. تازه، می‌دانستم به عمو مفضّل سفارش کرده صلح برقرار کند.»

عمو مفضّل پیشانی پسر را بوسید و گفت: «احسنت پسرم. از تو به امام‌(ع) خواهم گفت.»

هوا کم‌کم داشت تاریک می شد. عمو مفضّل راهی شد. بچّه‌ها هم به خانه‌هایشان رفتند.

پسرک از همه تندتر دوید. دلش می‌خواست مادرش بداند چه گلی کاشته است؛ گلی به قشنگی تعریف عمو مفضّل از او پیش امام‌(ع).

 

 

منبع:

دایرة‌المعارف سبک ‌زندگی اهل‌بیت. غلامرضا حیدری ابهری.


۶۷
کلیدواژه (keyword): رشد نوآموز، قصه، چه گلی کاشتی، محبوبه دشتی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید